محور هفتم: عمر با ام کلثوم «کفو» نبود:
با بررسى شخصیت دینى، اخلاقى و نسبى خلیفه دوم و مقایسه آن با شخصیت امّکلثوم، به این نتیجه مىرسیم که این دو از هیچ نظر با یکدیگر همشأن نبودهاند.
امّکلثوم دختر رسول خدا بود در دامان صدیقه شهیده بزرگ شده بود؛ اما خلیفه دوم (بنا بر اعتراف اهل سنت) دو سوم عمرش را در بت پرستى گذرانده و در دامان زنى همچون حنتمه بزرگ شده است.
اخلاق تند و خشونت ذاتى خلیفه دوم را عالمان بزرگ اهل سنت با صراحت نقل کردهاند؛ در حالى که امّکلثوم کودک خردسال و از خانوادهاى است که رعایت اخلاق و آداب اسلامى براى همه جهانیان اسوه بوده است:
امّکلثوم در خوشبینانهترین حالت هفت یا هشت سال بیشتر نداشته؛ ولى خلیفه دوم حد اقل پنجاه و هفت ساله بوده.واقعاً چه تشابهى بین این دو وجود دارد؟
ما این تشابهات را دسته بندى و دلیل عدم شأنیت خلیفه دوم را با امّکلثوم از دیدگاه اهل سنت بررسى خواهیم کرد.
غیر هاشمی، کفو هاشمی نیست:
برخى از عالمان اهل سنت تصریح کردهاند که در ازدواج، تناسب دینى و حتى نسبى نیز ضرور است و غیر قریش نمىتوانند با دختران قرشى و همچنین غیر بنى هاشم نمىتوانند با دختران بنى هاشم ازدواج کنند؛ چرا که بنى هاشم به خاطر وجود رسول خدا صلى الله علیه وآله قوم برتر هستند و هیچ قومى از نظر فضیلت با آنها برابرى نمىکند.
به همین دلیل بود که امیرمؤمنان علیه السلام مىفرمود: من دخترانم را براى فرزندان جعفر کنار گذاشتهام و جز به آنها به کسى دیگر دختر نخواهم داد.
أَنَّ عُمَرَ خَطَبَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ ابْنَتَهُ أُمَّ کُلْثُومٍ فَقَالَ عَلِیٌّ إِنَّمَا حَبَسْتُ بَنَاتِی عَلَى بَنِی جَعْفَرٍ.
عمر بن خطاب، از علی بن ابى طالب دخترش امّکلثوم را خواستگارى کرد؛ علی در پاسخ گفت: من دختران خویش را براى ازدواج با پسران جعفر از ازدواج منع کرده ام.
الخراسانی، سعید بن منصور (متوفای 227هـ)، سنن سعید بن منصور، ج 1، ص 172، ح520، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر:الدار السلفیة - الهند، الطبعة: الأولى، 1403هـ ـ 1982م.
الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری(متوفای230هـ)، الطبقات الکبرى، ج 8، ص 463، ناشر: دار صادر - بیروت.
بجیرمى شافعى، از دانشمندان متأخر اهل سنت (متوفاى 1221هـ) تصریح مىکند که امتناع رسول خدا از دادن حضرت زهرا به خلیفه اول و دوم به خاطر این بود که آنها از نظر نسبى با خاندان رسول خدا همتا نبودند:
وفی شرح الخصائص: وخُصّ أن آله لا یکافئهم فی النکاح أحد من الخلق وأما تزویج فاطمة لعلیّ، فقیل: إنه لم یکن إذ ذاک کفؤاً لها سواه... وزوّجت له بأمر الله لما رواه الطبرانی عن ابن مسعود: أنه لما خطبها منه أبو بکر وعمر ردهما وقال: ( إن الله أمرنی أن أُزَوّج فاطِمَةَ مِنْ عَلیّ ) وزوجها له فی غیبته على المختار ویمکن أنه وکل واحداً فی قبول نکاحه فلما جاء أخبره بأن الله تعالى أخبره بذلک فقال رضیت.
در شرح خصائص آمده است که «از خصوصیات پیامبر (صلى الله علیه وآله) آن است که هیچ کس با خاندان او در ازدواج هم شان نیست؛ اما در باره ازدواج علی با فاطمه، گفته شده است که فاطمه جز او همتایى نداشت و به خاطر امر الهى با او ازدواج کرد. زیرا طبرانى از ابن مسعود روایت مىکند که هنگامى که ابوبکر و عمر از فاطمه خواستگارى کردند، رسول خدا آن دو را رد کرده و فرمود خداوند به من دستور داده است که فاطمه را به ازدواج علی در آوردم؛ و او را در غیاب علی که برگزیده خدا براى این ازدواج بود، به همسرى او در آورد؛ و ممکن است که رسول خدا شخصى را وکیل در قبول ازدواج از جانب علی کرده باشد؛ و هنگامى که پیامبر به علی گفت که خداوند او را به این کار مامور کرده است، راضى شد.
البجیرمی الشافعی، سلیمان بن محمد بن عمر (متوفای1221هـ)، تحفة الحبیب على شرح الخطیب ج 4، ص 89، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت/ لبنان - 1417هـ ـ 1996م، الطبعة: الأولى.
و در حاشیه خود بر منهج الطلاب مىنویسد:
فَالنَّسَبُ مُعْتَبَرٌ بِالْآبَاءِ إلَّا أَوْلَادُ بَنَاتِهِ، صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فَإِنَّهُمْ یُنْسَبُونَ إلَیْهِ فَلَا یُکَافِئُهُمْ غَیْرُهُمْ ح ل ( قَوْلُهُ وَاصْطَفَانِی مِنْ بَنِی هَاشِمٍ ) فِیهِ دَلَالَةٌ عَلَى بَعْضِ الْمُدَّعَى وَهُوَ قَوْلُهُ وَلَا غَیْرُ هَاشِمِیٍّ وَمُطَّلِبِیٍّ کُفُؤًا لَهُمَا.
نسب تنها از جانب پدران به حساب مى آید؛ مگر در فرزندان دختر پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم. زیرا این دختران به رسول خدا منسوب بوده و به همین سبب غیر از ایشان کسى همتایشان نیست. کلام رسول خدا که فرمودهاند «خداوند من را از بنى هاشم برگزید» دلالت بر مقدارى از این مدعا دارد، یعنى غیر هاشمى کفو هاشمى و غیر مطلبى، کفو مطلبى نیست!
البجیرمی الشافعی، سلیمان بن محمد بن عمر (متوفای1221هـ)، حاشیة البجیرمی على منهج الطلاب، ج 3، ص 417، ناشر: المکتبة الإسلامیة - دیار بکر – ترکیا.
طبق سخن بجیرمى، رسول خدا به این دلیل فاطمه زهرا سلام الله علیها را به آن دو نداد که از نظر قومى با بنى هاشم کفو نبودند؛ پس ندادن دختر هاشمى به غیر هاشمى سنت رسول خدا است. آیا امیرمؤمنان علیه السلام مىتواند بر خلاف این سنت عمل نماید؟
مقدسى حنبلى به نقل از احمد بن حنبل مىنویسد:
وعنه [احمد بن حنبل] أن غیر قریش لا یکافئهم وغیر بنی هاشم لا یکافئهم لقول النبی (ص) إن الله اصطفى کنانة من ولد إسماعیل واصطفى من کنانة قریشا واصطفى من قریش بنی هاشم واصطفانی من بنی هاشم.
از احمد بن حنبل نقل شده است که غیر قریشى، کفو قریشى نیست؛ و غیر بنیهاشمى، کفو بنیهاشمى نیست؛ زیرا رسول خدا (ص) فرمودند: خداوند من را از کنانه از نسل اسماعیل برگزید؛ و از میان کنانه قریش را برگزید و از میان قریش بنى هاشم را برگزید و از میان بنى هاشم من را برگزید.
المقدسی، عبد الله بن أحمد بن قدامة أبو محمد (متوفای620هـ)، الکافی فی فقه الإمام المبجل أحمد بن حنبل، ج 3، ص 31، ناشر: المکتب الاسلامی – بیروت.
شهاب الدین قلیوبى نیز تصریح مىکند که هیچ قومى با احرار بنى هاشم نمىتوانند کفو باشند:
قوله: ( وبنو هاشم إلخ ) نعم الأشراف الأحرار منهم لا یکافئهم غیرهم، وخرج بالأحرار ما لو تزوج هاشمی برقیقة بشرطه، وولدت بنتا فهی مملوکة لسید الأمة وله تزویجها برقیق ودنیء النسب وإن کانت هاشمیة لأن تزویجها بالملکیة، ولذلک لو زوجها السلطان بذلک لم یصح.
ساداتى که آزاد باشند، هیچ کس کفو آنان نیست. قید آزاد، موردى را استثنا مى کند که یک هاشمى، با یک کنیز ازدواج کند؛ اما مولا شرط کند که فرزند غلام او باشد؛ اگر این شخص دخترى به دنیا آورد، این دختر، کنیز صاحب مادرش مى شود؛ و مالک مى تواند او را به برده و یا شخصى با نسب پایین تزویج کند. حتى اگر هاشمى باشد؛ زیرا او برده است. و به همین سبب حتى اگر سلطان بخواهد او را به عقد غیر هاشمى در آورد نمى تواند! (زیرا برده سلطان نیست)
القلیوبی، شهاب الدین أحمد بن أحمد بن سلامة (متوفای1069هـ)، حاشیتان. قلیوبی: على شرح جلال الدین، المحلی على منهاج الطالبین، ج 3، ص 236 تحقیق: مکتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفکر - لبنان، الطبعة: الأولى، 1419هـ - 1998م.
آیا مىتوان خانواده و نسب عمر را با نسب امّکلثوم مقایسه کرد؟ آیا صهاک با حضرت خدیجه، و حنتمه با حضرت زهرا که سیده زنان اهل بهشت است، مىتواند یکسان باشد؟ آیا خطّاب را مىتوان با رسول اکرم و امیرمؤمنان علیهما السلام برابر دانست؟
اگر امّکلثوم را دختر امیرمؤمنان بدانیم، به هیچ وجه نمى توان ادعا کرد که عمر با آن حضرت کفو بوده است!!!
جالب این است که حتى خود خلیفه دوم نیز کفائت نسبى را شرط ازدواج مىداند و از پیوند افرادى که از خانواده پست بودند با خانوادههاى اصیل جلوگیرى مىکردند.
سرخسى حنفى از بزرگان اهل سنت در کتاب المبسوط مىنویسد:
وبلغنا عن عمر رضی الله عنه أنه قال لأمنعن النساء فروجهن الا من الأکفاء... وفیه دلیل أن الکفاءة فی النکاح معتبرة.
از عمر روایت شده که مىگفت: من از ازدواج زنان جلوگیرى مىکنم؛ مگر این که با همتاى او ( هم کفو او) باشد و این دلیل بر این است که در ازدواج همتا بودن معتبر است.
السرخسی، شمس الدین أبو بکر محمد بن أبى سهل (متوفای483هـ)، المبسوط، ج 4، ص 196، ناشر: دار المعرفة – بیروت.
و عبد الرزاق صنعانى مىنویسد:
عن إبراهیم بن محمد بن طلحة قال قال عمر بن الخطاب لأمنعن فروج ذوات الأحساب إلا من الأکفاء.
از ابراهیم بن محمد بن طلحه نقل شده است که عمر مىگفت: من از ازدواج افرادى که داراى شرافت خانوادگى هستند منع مىکنم؛ مگر با همتاى او باشد.
الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 6، ص 152، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ؛
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ)، أنساب الأشراف، ج 3، ص 96؛
المقدسی، عبد الله بن أحمد بن قدامة أبو محمد (متوفای620هـ)، المغنی فی فقه الإمام أحمد بن حنبل الشیبانی، ج 7، ص 26، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1405هـ.
السیواسی، کمال الدین محمد بن عبد الواحد (متوفای681هـ)، شرح فتح القدیر، ج 3، ص 292، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الثانیة.
ابن تیمیه الحرانی، أحمد عبد الحلیم أبو العباس (متوفای 728 هـ)، کتب ورسائل وفتاوى شیخ الإسلام ابن تیمیة، ج 19، ص 28، تحقیق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمی النجدی، ناشر: مکتبة ابن تیمیة، الطبعة: الثانیة.
اما آیا خلیفه دوم نیز به این مسأله پایبند بود؟ آیا بین خلیفه دوم و امّکلثوم تناسب قومى و کفائت نسبى رعایت شده است؟
عدم کفائت سنی عمر با ام کلثوم:
رعایت تناسب سنى یکى از مسائلى است که باید در ازدواج رعایت شود. و اتفاقا خود خلیفه دوم با ازدواج پیرمردان با دختران جوان مخالف بوده است.
سعید بن منصور در سنن خود مىنویسد:
أُتِیَ عُمَرُ بنُ الْخَطَّابِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ بِامْرَأَةٍ شَابَّةٍ زَوَّجُوهَا شَیْخَاً کَبِیرَاً فَقَتَلَتْهُ، فَقَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا اللَّهَ، وَلْیَنْکَحِ الرَّجُلُ لُمَّتَهُ مِنَ النسَاءِ، وَلْتَنْکَحِ المَرْأَةُ لُمَّتَهَا مِنَ الرجَالِ یَعْنِی شِبْهَهَا
زنى جوانى را که با پیرمردى ازدواج کرده بود و سپس شوهرش را کشته بود، نزد عمر آوردند، عمر گفت: اى مردم از خدا بترسید، هر مردى باید بازنى همسان خودش (هم کفو خودش ) ازدواج کند و هر زنى نیز باید با مردى ازدواج کند که همسان او هست.
الخراسانی، سعید بن منصور (متوفای227هـ)، سنن سعید بن منصور، ج 1، ص 243، ح809، تحقیق: حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: الدار السلفیة - الهند، الطبعة: الأولى، 1403هـ ـ 1982م .
السیوطی، جلال الدین عبد الرحمن بن أبی بکر (متوفای911هـ)، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج 14، ص 263
الهیثمی، أبو العباس أحمد بن محمد بن علی ابن حجر (متوفای973هـ)، الإفصاح عن أحادیث النکاح، ج 1، ص 32، تحقیق: محمد شکور أمریر المیادینی، ناشر: دار عمار - عمان - الأردن، الطبعة: الأولى، 1406هـ.
آیا تناسب سنى بین عمر و امّکلثوم رعایت شده است؟
بنا به نقل اهل سنت این ازدواج در سال هفده هجرى اتفاق افتاده است؛ چنانچه ابن أثیر جزرى نیز مىنویسد:
وفیها أعنی سنة سبع عشرة... تزوج عمر أم کلثوم بنت علی بن أبی طالب وهی ابنة فاطمة بنت رسول الله ودخل فی ذی القعدة.
در سال هفدهم عمر با امّکلثوم دختر علی بن ابى طالب که فرزند فاطمه دختر رسول خدا (ص) بود ازدواج کرده و در ماه ذى القعدة با او عروسى کرد!
الجزری، عز الدین بن الأثیر أبی الحسن علی بن محمد (متوفای630هـ) الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 382، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ.
النویری، شهاب الدین أحمد بن عبد الوهاب (متوفای733هـ)، نهایة الأرب فی فنون الأدب، ج 19، ص215 ـ 220، تحقیق مفید قمحیة وجماعة، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.
أبو الفداء عماد الدین إسماعیل بن علی (متوفای732هـ)، المختصر فی أخبار البشر، ج 1، ص 111
ابن الجوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد (متوفای 597 هـ)، المنتظم فی تاریخ الملوک والأمم، ج 4، ص236 ـ 237، ناشر: دار صادر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1358.
امّکلثوم نیز که در واپسین سال زندگى نبى مکرم به دنیا آمده است در زمان خواستگارى عمر هفت یا هشت سال بیشتر نداشته است. چنانچه ابن سعد در طبقات به این حقیقت اشاره کرده و مىنویسد:
تزوجها عمر بن الخطاب وهی جاریة لم تبلغ.
عمر با امّکلثوم ازدواج کرد؛ در حالى که هنوز امّکلثوم به سن بلوغ نرسیده بود.
الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری(متوفای230هـ)، الطبقات الکبرى، ج 8، ص 463، ناشر: دار صادر - بیروت.
از طرف دیگر عمر بن الخطاب هنگامى که در سال 23 هـ کشته شد، شصت و سه سال داشته؛ پس در سال 17 هـ، پنجاه و هفت ساله بوده؛ یعنى بین امّکلثوم و عمر بیش از 50 سال فاصله سنى وجود داشته است.
پرسش ما از اهل سنت این است که چه تناسبى بین امّکلثوم هفت ساله و عمر بن خطاب پنجاه و هفت ساله وجود داشته است؟
هنگامى که ابوبکر و عمر از مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها خواستگارى کردند، پیامبر عدم تناسب سنى را دلیل بر رد خواستگارى آنها دانست.
ابن حبان در صحیحش و نسائى در سننش مىنویسند:
أخبرنا الْحُسَیْنُ بن حُرَیْثٍ قال حدثنا الْفَضْلُ بن مُوسَى عن الْحُسَیْنِ بن وَاقِدٍ عن عبد اللَّهِ بن بُرَیْدَةَ عن أبیه قال خَطَبَ أبو بَکْرٍ وَعُمَرُ رضی الله عنهما فَاطِمَةَ فقال رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم أنها صَغِیرَةٌ فَخَطَبَهَا عَلِیٌّ فَزَوَّجَهَا منه.
عبد الله بن بریده از پدرش نقل مىکند که ابوبکر و عمر از فاطمه خواستگارى کردند، پیامبر اسلام صلى الله علیه وآله وسلم به آنها فرمود: فاطمه خردسال است، سپس علی علیه السلام خواستگارى نمود، پیامبر او را به ازدواج علی علیه السلام درآورد.
النسائی، أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن (متوفای303 هـ)، خصائص أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب، ج 1، ص 136، تحقیق: أحمد میرین البلوشی، ناشر: مکتبة المعلا - الکویت الطبعة: الأولى، 1406 هـ؛
النسائی، أحمد بن شعیب أبو عبد الرحمن، المجتبى من السنن، ج 6، ص 62، تحقیق: عبدالفتاح أبو غدة، ناشر: مکتب المطبوعات الإسلامیة - حلب، الطبعة: الثانیة، 1406 - 1986
آیا این تناسب سنى، پس از سالها بین کوچکترین فرزند حضرت زهرا و شیخین به وجود آمده بود؟
امیرمؤمنان علیه السلام، چون موافق با این ازدواج نبود، عین همان سخن پیامبر را که در هنگام خواستگارى از حضرت زهرا علیها السلام در پاسخ آن دو فرموه بود، بیان کرده و مىگوید: «امّکلثوم هنوز خردسال است »
ما از این عالمان سنى مىپرسیم، چه سنخیت و چه شباهتى بین عمر 57 ساله و امّکلثوم 7 ساله وجود داشته است؟
چگونه است که طبق روایات اهل سنت، خلیفه دوم رعایت تناسب سنى را براى دیگران ضرورى مىدانند و از ازدواج پیرمردان با دختران جوان جلوگیرى مىکنند؛ اما خود به این قانون پایبند نیست و با دخترى که هنوز به سن بلوغ شرعى نرسیده است، ازدواج مىکند؟
آیا این عمل مصداق این آیه نمىشود:
أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبرِِّ وَ تَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ وَ أَنتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ أَ فَلا تَعْقِلُون البقرة /44.
آیا مردم را به نیکى دعوت مىکنید؛ اما خودتان را فراموش مىنمایید؛ با این که شما کتاب (آسمانى) را مىخوانید! آیا نمىاندیشید؟!
عدم صلاحیت اخلاقی عمر برای ازدواج با ام کلثوم:
رعایت کفائت اخلاقى، شرطى است که همه عاقلان به آن پایبند هستند. طبیعى است که کسى دختر نازدانهاش را به فردى بد اخلاق و عبوس نخواهد داد. از طرف دیگر اخلاق تند عمر با مردم و به ویژه با خانوادهاش، مشهور و روشن بوده است؛ به طورى که همین اخلاق تند عمر او را در بسیارى از خواستگاریها ناکام گذاشته است. از آن جایى که ما در مقاله «بررسى آیه محمد رسول الله» به صورت مفصل به این مطلب پرداختهایم، از تکرار همه آنها خوددارى و فقط به چند نمونه اشاره مىکنیم:
خودداری دختر عتبه از ازدواج با عمر به خاطر برخورد تند او:
مطابق نقل بلاذرى، طبرى، ابن اثیر و ابن کثیر هنگامى که یزید بن ابوسفیان از دنیا رفت، عمر از همسرش امّابان ـ دختر عتبه ـ خواستگارى کرد؛ وى نپذیرفت و علّت آن را چنین بیان کرد:
لأنّه یدخل عابساً، ویخرج عابساً، یغلق أبوابه، ویقلّ خیره.
عمر بن خطاب عبوس و ترش رو وارد منزل مى شود و عبوس و اخمو خارج مى گردد؛ درِ خانه را مى بندد. (و اجازه بیرون رفتن به همسرش نمى دهد) و خیرش (رسیدگى به همسرش) اندک است.
البلاذری، أحمد بن یحیى بن جابر (متوفای279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 260؛
الدینوری، أبو محمد عبد الله بن مسلم ابن قتیبة (متوفای276هـ)، عیون الأخبار، ج 1، ص 379؛
الطبری، أبی جعفر محمد بن جریر (متوفای310هـ)، تاریخ الطبری، ج 2، ص 564، ناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت؛
الشیبانی، أبو الحسن علی بن أبی الکرم محمد بن محمد بن عبد الکریم (متوفای630هـ)، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 451، تحقیق عبد الله القاضی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة الثانیة، 1415هـ؛
القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، البدایة والنهایة، ج 7، ص 139،، ناشر: مکتبة المعارف – بیروت.
امتناع دختر ابو بکر از ازدواج با عمر به خاطر اخلاق تند او:
افرادى که اصرار دارند خلیفه دوم با دختر امیر مؤمنان علیه السلام ازدواج کرده، نه با دختر أبوبکر، دلیل آن را امتناع دختر ابوبکر به خاطر اخلاق تند و خشونت ذاتى خلیفه دوم دانستهاند:
مطابق نقل ابن عبدالبر، امّکلثوم دختر ابوبکر به خواهرش عایشه گفت:
تو مى خواهى من به ازدواج کسى درآیم که تندخویى و سخت گیرى او را در زندگى مى دانى؟!
سپس افزود:
والله لئن فعلتِ لأخرجنّ إلى قبر رسول الله ولأصیحنّ به
به خدا سوگند اگر مرا به این کار وادار کنى، کنار قبر رسول خدا صلى الله علیه وآله وسلم مى روم و آنجا (به عنوان اعتراض) فریاد خواهم کشید.
إبن عبد البر، یوسف بن عبد الله بن محمد (متوفای463هـ)، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 4، ص 1807، تحقیق علی محمد البجاوی، ناشر: دار الجیل - بیروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ.
مى بینیم که حتى دختر کم سنّ و سالى همانند امّکلثوم دختر ابوبکر، با آن که عمر، هم خلیفه مسلمین است و هم با پدرش ابوبکر بسیار دوست و همراه بود؛ ولى حاضر به ازدواج با وى نمى شود.
حال چگونه امکان دارد که امیر مؤمنان علیه السلام این ویژگى اخلاقى عمر را نادیده بگیرد و دختر خردسالش به دست او بسپارد؟
عمر همسرش را کتک مىزد:
یکى از ویژگیهاى اخلاقى خلیفه دوم این بود که همواره زنانش را کتک مى زد. ابن ماجه قزوینى در سنن خود که یکى از صحاح سته اهل سنت است مىنویسد:
از اشعث بن قیس نقل شده است که گفت:
ضِفْتُ عُمَرَ لَیْلَةً فلما کان فی جَوْفِ اللَّیْلِ قام إلى امْرَأَتِهِ یَضْرِبُهَا فَحَجَزْتُ بَیْنَهُمَا.
شبى مهمان عمر بودم نیمه هاى شب دیدم همسرش را کتک مى زند؛ برخاستم و او را از کتک زدن همسرش منع کردم. هنگامى که به بسترش برگشت گفت:
فلما أَوَى إلى فِرَاشِهِ قال لی یا أَشْعَثُ احْفَظْ عَنِّی شیئا سَمِعْتُهُ عن رسول اللَّهِ صلى الله علیه وسلم لَا یُسْأَلُ الرَّجُلُ فِیمَ یَضْرِبُ امْرَأَتَهُ.
اى اشعث! جملهاى از رسول خدا شنیدهام، آن را به خاطرت بسپار (آن جمله این است): کسى حق ندارد از مرد بپرسید که چرا همسرت را کتک مىزنى.
القزوینی، محمد بن یزید أبو عبدالله (متوفای275هـ)، سنن ابن ماجه، ج 1، ص 639 ح1986، بَاب ضَرْبِ النِّسَاءِ، تحقیق محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار الفکر - بیروت؛
المقدسی الحنبلی، أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد (متوفای643هـ)، الأحادیث المختارة، ج 1، ص 189، تحقیق عبد الملک بن عبد الله بن دهیش، ناشر: مکتبة النهضة الحدیثة - مکة المکرمة، الطبعة: الأولى، 1410هـ؛
المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 18، ص 31، تحقیق د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م؛
القرشی الدمشقی، إسماعیل بن عمر بن کثیر أبو الفداء (متوفای774هـ)، تفسیر القرآن العظیم، ج 1، ص 493، ناشر: دار الفکر - بیروت – 1401هـ.
شبیه همین روایت در مسند احمد بن حنبل:
الشیبانی، أحمد بن حنبل أبو عبدالله (متوفای241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج 1، ص 20 ، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
آیا هیچ عاقلى حاضر مىشود دخترش را به کسى بدهد که مىداند او دخترش را کتک خواهد زد؟
با این وضعیت اخلاقى عمر، چگونه ممکن است امیرمؤمنان علیه السلام دخترش را به چنین فرد خشن و بد اخلاق بدهد و با تن دادن به این ازدواج اسباب آزار و اذیت روح رسول خدا و حضرت زهرا سلام الله علیهما را فراهم کند؟
عدم کفائت دینی عمر با ام کلثوم:
طبق نظر اهل سنت، رعایت کفائت دینى نیز یکى از شرائط ازدواج است.
أبو طالب مکى به نقل از سفیان ثورى مىنویسد:
وکان الثوری یقول: إذا تزوّج الرجل وقال: أی شیء للمرأة فاعلم أنه لصّ، فلا تزوّجوه، ولا ینکح إلى مبتدع، ولا فاسق، ولا ظالم، ولا شارب خمر، ولا أکل الربا، فمن فعل ذلک فقد ثلم دینه، وقطع رحمه، ولم یحسن الولایة لکریمته، لأنه ترک الإحسان، ولیس هؤلاء أکفاء للحرة المسلمة العفیفة.
ثورى مى گفت: هنگامى که مردى خواستگارى کرده و بگوید که این زن چقدر مال دارد، بدانید که او دزد است! و به او دختر ندهید!
همچنین به بدعت گذار و به فاسق و ستمگر، و شارب خمر و رباخوار نباید دختر داد.
اگر کسى چنین کند، دین خویش را نابود کرده و رحم خویش را قطع کرده و سرپرستى دختر خویش را به خوبى انجام نداده است؛ زیرا او نیکى به این دختر را ترک کرده است! اینها همتاى دختر آزاد مسلمان عفیف نیستند!
أبو طالب المکی، محمد بن علی بن عطیة الحارثی (متوفای286هـ)، قوت القلوب فی معاملة المحبوب ووصف طریق المرید إلى مقام التوحید، ج 2، ص 414، تحقیق: د.عاصم إبراهیم الکیالی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1426هـ -2005 م.
ابن قدامه مقدسى، برترین فقیه حنابله تصریح مىکند که «کفائت دینی» در ازدواج شرط است و فاسق نمىتواند با عفیفه ازدواج نماید. و سپس به نقل از احمد بن حنبل مىنویسد که هیچ قومى با بنى هاشم کفو نیستند و نمىتوانند با آنها ازدواج نمایند:
فصل: والکفء ذو الدین والمنصب فلا یکون الفاسق کفءا لعفیفة لأنه مردود الشهادة... وعنه [احمد بن حنبل] أن غیر قریش لا یکافئهم وغیر بنی هاشم لا یکافئهم لقول النبی (ص) إن الله اصطفى کنانة من ولد إسماعیل واصطفى من کنانة قریشا واصطفى من قریش بنی هاشم واصطفانی من بنی هاشم.
همتا کسى است که دین دار و صاحب رتبه باشد؛ به همین سبب فاسق همتاى زن عفیف نیست؛ زیرا شهادت فاسق مردود است...
و از احمد بن حنبل نقل شده است که غیر قریشى، کفو قریشى نیست؛ و غیر بنیهاشمى، کفو بنیهاشمى نیست؛ زیرا رسول خدا (ص) فرمودند: خداوند من را از کنانه از نسل اسماعیل برگزید؛ و از میان کنانه قریش را برگزید و از میان قریش بنى هاشم را برگزید و از میان بنى هاشم من را برگزید.
المقدسی، عبد الله بن أحمد بن قدامة أبو محمد (متوفای620هـ)، الکافی فی فقه الإمام المبجل أحمد بن حنبل، ج 3، ص 31، ناشر: المکتب الاسلامی – بیروت.
روایت مورد استدلال ابن قدامه را مسلم نیشابورى در صحیحش از وَاثِلَةَ بن الْأَسْقَعِ از رسول خدا صلى الله علیه وآله، نقل کرده است.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 4، ص 1782، ح2276، کِتَاب الْفَضَائِلِ، بَاب فَضْلِ نَسَبِ النبی صلى الله علیه وسلم، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
امیر مؤمنان (ع)، خلیفه دوم را فاجر، ستمگر، دروغگو، خیانتکار و... مىداند:
طبق سخن ابن قدامه، خلیفه دوم به هیچ وجه نمىتواند با دختر امیر مؤمنان علیه السلام ازدواج کند؛ چرا که نه از بنى هاشم است و از نظر دینى شباهتى با امّکلثوم دارد.
این که از بنى هاشم نیست، جاى پرسش ندارد؛ اما دلیل این که از نظر دینى نیز با امّکلثوم همشأن نیست، روایات صحیح السندى در کتابهاى اهل سنت آن را به اثبات مىرساند؛ هرچند که ممکن است با وجود صحت سند، این مطالب را قبول نداشته باشند؛ اما این روایات در صحیحترین کتابهای آنها با سند صحیح نقل شده است و این اهل سنت هستند که باید جوابگوی این مطالب باشند.
روایت اول (ظالم فاجر):
عبد الرزاق صنعانى با سند صحیح از خود خلیفه دوم نقل کرده که خطاب به عباس و امیر مؤمنان علیه السلام گفت که شما مرا فاجر مىدانید:
ثم ولیتها بعد أبی بکر سنتین من إمارتی فعملت فیها بما عمل رسول الله (ص) وأبو بکر وأنتما تزعمان أنی فیها ظالم فاجر....
من بعد از ابوبکر دو سال حکومت کردم و روش رسول و ابوبکر را ادامه دادم؛ اما شما دو نفر مرا ستمگر و فاجر مىدانستید.
إبن أبی شیبة الکوفی، أبو بکر عبد الله بن محمد (متوفای235 هـ)، الکتاب المصنف فی الأحادیث والآثار، ج 5، ص 469، ح9772، تحقیق: کمال یوسف الحوت، ناشر: مکتبة الرشد - الریاض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
روایت دوم (کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا):
مسلم نیشابورى نیز به نقل از عمر بن الخطاب در صحیحش مىنویسند که وى خطاب به امام علی علیه السلام و عمویش عباس گفت:
ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَکْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَکْرٍ فَرَأَیْتُمَانِى کَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا.
پس از مرگ ابوبکر، من جانشین پیامبر و ابوبکر شدم، شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حلیه گر و گناهکار خواندید.
النیسابوری، مسلم بن الحجاج أبو الحسین القشیری (متوفای261هـ)، صحیح مسلم، ج 3، ص 1378، ح 1757، کِتَاب الْجِهَادِ وَالسِّیَرِ، بَاب حُکْمِ الْفَیْءِ، تحقیق: محمد فؤاد عبد الباقی، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت.
این اعتقاد واقعى امیرمؤمنان علیه السلام نسبت به خلیفه اول و دوم بوده است؛ زیرا امیر مؤمنان علیه السلام گفتار خلیفه را انکار نکرد، هم چنین تعدادى از اصحاب بزرگ که حضور داشتند همانند: عثمان بن عفان، عبد الرحمن بن عوف، زبیر بن عوام، سعد بن أبى وقاص و... این قضیه را انکار نکردند؛ بویژه این که این سخن اواخر خلافت عمر بن خطاب انجام گرفته است و دلالت مى کند که حضرت تا آن زمان بر این عقیده پایبند بوده است.
حال آیا امکان دارد که شخص عاقل دختر نازنینش را به فردى دروغگو، خائن، حیلهگر و گناهکار بدهد؟
طبق روایتى که بخارى در صحیحترین کتاب اهل سنت پس از قرآن، نقل کرده است، منافق چهار خصلت دارد: دروغگو، خائن، فریبکار و فاجر است. و طبق دو روایتى که از کتابهاى اهل سنت گذشت، تمام این چهار خصلت در خلیفه دوم بوده و امیرمؤمنان علیه السلام آنها را تأیید کرده است:
حدثنا سُلَیْمَانُ أبو الرَّبِیعِ قال حدثنا إِسْمَاعِیلُ بن جَعْفَرٍ قال حدثنا نَافِعُ بن مَالِکِ بن أبی عَامِرٍ أبو سُهَیْلٍ عن أبیه عن أبی هُرَیْرَةَ عن النبی صلى الله علیه وسلم قال آیَةُ الْمُنَافِقِ ثَلَاثٌ إذا حَدَّثَ کَذَبَ وإذا وَعَدَ أَخْلَفَ وإذا أؤتمن خَانَ
حدثنا قَبِیصَةُ بن عُقْبَةَ قال حدثنا سُفْیَانُ عن الْأَعْمَشِ عن عبد اللَّهِ بن مُرَّةَ عن مَسْرُوقٍ عن عبد اللَّهِ بن عَمْرٍو أَنَّ النبی (ص) قال أَرْبَعٌ من کُنَّ فیه کان مُنَافِقًا خَالِصًا وَمَنْ کانت فیه خَصْلَةٌ مِنْهُنَّ کانت فیه خَصْلَةٌ من النِّفَاقِ حتى یَدَعَهَا إذا أؤتمن خَانَ وإذا حَدَّثَ کَذَبَ وإذا عَاهَدَ غَدَرَ وإذا خَاصَمَ فَجَرَ تَابَعَهُ شُعْبَةُ عن الْأَعْمَشِ.
از پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت شده است که فرمود: علامت منافق سه چیز است؛ هنگامى که سخن بگوید، دروغ مىگوید؛ و هنگامى که وعده بدهد، خلف وعده مىکند؛ و هنگامى که به او اطمینان شود، خیانت مىکند!
از رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) روایت شده است که فرمودند چهار علامت است که اگر در کسى باشد او منافق خالص است! و اگر کسى یکى از آنها را داشته باشد، در او یکى از علامت هاى نفاق است مگر آنکه این خصوصیت را ترک کند؛ هنگامى که به او اطمینان مىشود خیانت مىکند؛ و هنگامى که سخن بگوید، دروغ مىگوید؛ و هنگامى که پیمان ببندد، حیله مىکند؛ و هنگامى که دشمنى کند، مرتکب فجور مىشود!
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 1، ص 21، ح 33 و 34، کِتَاب الْإِیمَانِ، بَاب عَلَامَةِ الْمُنَافِقِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
پس طبق روایاتی که در کتابهای اهل سنت با سند صحیح نقل شده است ، خلیفه دوم این ویژگیها را داشته است ؛ بنابراین از آنها میپرسیم که آیا منافق مىتواند همشأن دختر رسول خدا صلى الله علیه وآله باشد؟
طبق این روایات که اهل سنت آن را نقل کردهاند، خلیفه دوم همشأن امّکلثوم نیست و نمىتواند با او ازدواج کند.
شراب خواری خلیفه، دلیل بر عدم کفائت:
طبق نظر عالمان اهل سنت، دادن دختر به کسى که شارب خمر است جایز نیست شارب خمر نمىتواند با دختر مسلمان کفو باشد و کسى که این کار را انجام دهد، در حقیقت قطع رحم کرده است.
گذشت که ابوطالب مکى به نقل از سفیان ثورى مىنویسد:
وکان الثوری یقول: إذا تزوّج الرجل وقال: أی شیء للمرأة فاعلم أنه لصّ، فلا تزوّجوه، ولا ینکح إلى مبتدع، ولا فاسق، ولا ظالم، ولا شارب خمر، ولا أکل الربا، فمن فعل ذلک فقد ثلم دینه، وقطع رحمه، ولم یحسن الولایة لکریمته، لأنه ترک الإحسان، ولیس هؤلاء أکفاء للحرة المسلمة العفیفة.
ثورى مىگفت: هنگامى که مردى خواستگارى کرده و بگوید که این زن چقدر مال دارد، بدانید که او دزد است! و به او دختر ندهید!
همچنین به بدعت گذار و به فاسق و ستمگر، و شارب خمر و رباخوار نباید دختر داد.
اگر کسى چنین کند، دین خویش را نابود کرده و رحم خویش را قطع کرده و سرپرستى دختر خویش را به خوبى انجام نداده است؛ زیرا او نیکى به این دختر را ترک کرده است! اینها همتاى دختر آزاد مسلمان عفیف نیستند!
أبو طالب المکی، محمد بن علی بن عطیة الحارثی (متوفای286هـ)، قوت القلوب فی معاملة المحبوب ووصف طریق المرید إلى مقام التوحید، ج 2، ص 414، تحقیق: د.عاصم إبراهیم الکیالی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1426هـ -2005 م.
عبد الرزاق صنعانى که استاد بخارى محسوب مىشود در المصنف مىنویسد:
حدثنا أبو بکر قال حدثنا بن مسهر عن الشیبانی عن حسان بن مخارق قال بلغنی أن عمر بن الخطاب سایر رجلا فی سفر وکان صائما فلما أفطر أهوى إلى قربة لعمر معلقة فیها نبیذ قد خضخضها البعیر فشرب منها فسکر فضربه عمر الحد فقال له إنما شربت من قربتک فقال له عمر إنما جلدناک لسکرک.
عمر بن خطاب در سفر همراه مردى روزه دار بود؛ موقع افطار، مرد از مشک عمر که در آن شراب بود و شتر آن را تکان داده بود نوشید و مست شد! عمر او را حد زد! آن مرد گفت: من از مشک تو نوشیدم!
عمر در پاسخ گفت: من تو را به خاطر مست شدن حد زدم!
الصنعانی، أبو بکر عبد الرزاق بن همام (متوفای211هـ)، المصنف، ج 5، ص 502، ح28401، تحقیق حبیب الرحمن الأعظمی، ناشر: المکتب الإسلامی - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1403هـ.
ابن عبد ربه در عقد الفرید مىنویسد:
وقال الشعبی شرب أعرابی من إداوة عمر فانتشى فحده عمر وإنما حده للسکر لا للشراب.
شعبى گفته است که بیابانگردى، از مشک عمر نوشید و مست شد؛ و عمر او را حد زد؛ و حد زدن او به خاطر مست شدن بود و نه به خاطر نوشیدن شراب!
الأندلسی، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفای 328هـ)، العقد الفرید، ج 6، ص 382، ناشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م.
حال پرسش ما از برادران اهل سنت این است اگر خلیفه دوم شارب خمر نبوده، شراب در مشک او چه مىکرده است؟ احتمالا چون این شخص مشک خلیفه را خالى کرده، بر او حد جارى شده است.
همان طور که ملاحظه کردید، ما این روایات را از منابع اهل سنت نقل کردیم نه از منابع شیعه؛ لذا این اهل سنت هستند که باید پاسخگوى این مسائل باشند.
بدعتگذار با دختر عفیفه، کفو نیست:
طبق نظر عالمان اهل سنت، بدعتگذار در دین، با دختر مسلمان و عفیفه، کفو نیست و نمىتواند با او ازدواج کند.
أبو طالب مکى به نقل از سفیان ثورى مىنویسد:
وکان الثوری یقول: إذا تزوّج الرجل وقال: أی شیء للمرأة فاعلم أنه لصّ، فلا تزوّجوه، ولا ینکح إلى مبتدع، ولا فاسق، ولا ظالم، ولا شارب خمر، ولا أکل الربا، فمن فعل ذلک فقد ثلم دینه، وقطع رحمه، ولم یحسن الولایة لکریمته، لأنه ترک الإحسان، ولیس هؤلاء أکفاء للحرة المسلمة العفیفة.
ثورى مى گفت: هنگامى که مردى خواستگارى کرده و بگوید که این زن چقدر مال دارد، بدانید که او دزد است! و به او دختر ندهید!
همچنین به بدعت گذار و به فاسق و ستمگر، و شارب خمر و رباخوار نباید دختر داد.
اگر کسى چنین کند، دین خویش را نابود کرده و رحم خویش را قطع کرده و سرپرستى دختر خویش را به خوبى انجام نداده است؛ زیرا او نیکى به این دختر را ترک کرده است! اینها همتاى دختر آزاد مسلمان عفیف نیستند!
أبو طالب المکی، محمد بن علی بن عطیة الحارثی (متوفای286هـ)، قوت القلوب فی معاملة المحبوب ووصف طریق المرید إلى مقام التوحید، ج 2، ص 414، تحقیق: د.عاصم إبراهیم الکیالی، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1426هـ -2005 م.
از طرف دیگر، بدعتهاى خلیفه دوم در کتابهاى اهل سنت و حتى در صحیح بخارى و مسلم که از صحیحترین کتابهاى اهل سنت پس از قرآن هستند، به صورت گسترده نقل شده است.
محمد بن اسماعیل بخارى در صحیح خود مىنویسد:
وَعَنْ بن شِهَابٍ عن عُرْوَةَ بن الزُّبَیْرِ عن عبد الرحمن بن عَبْدٍ القارىء أَنَّهُ قال خَرَجْتُ مع عُمَرَ بن الْخَطَّابِ رضی الله عنه لَیْلَةً فی رَمَضَانَ إلى الْمَسْجِدِ فإذا الناس أَوْزَاعٌ مُتَفَرِّقُونَ یُصَلِّی الرَّجُلُ لِنَفْسِهِ وَیُصَلِّی الرَّجُلُ فَیُصَلِّی بِصَلَاتِهِ الرَّهْطُ فقال عُمَرُ إنی أَرَى لو جَمَعْتُ هَؤُلَاءِ على قَارِئٍ وَاحِدٍ لَکَانَ أَمْثَلَ ثُمَّ عَزَمَ فَجَمَعَهُمْ على أُبَیِّ بن کَعْبٍ ثُمَّ خَرَجْتُ معه لَیْلَةً أُخْرَى وَالنَّاسُ یُصَلُّونَ بِصَلَاةِ قَارِئِهِمْ قال عُمَرُ نِعْمَ الْبِدْعَةُ هذه وَالَّتِی یَنَامُونَ عنها أَفْضَلُ من التی یَقُومُونَ یُرِیدُ آخِرَ اللَّیْلِ وکان الناس یَقُومُونَ أَوَّلَهُ.
از عبد الرحمن بن عبدالقارى روایت شده است که گفت: همراه با عمر در شبى از شب هاى ماه رمضان به مسجد رفتیم و مردم را دیدیم که به صورت پراکنده و گروهى به صورت فرادا و گروهى به صورت جماعت نماز مستحبى مى خوانند!
عمر گفت: به نظر من باید اگر همه را پشت سر یک امام جمع کنیم شایسته است! سپس همه را پشت سر ابى بن کعب آورد تا جماعت نماز بخوانند.
شبى دیگر با او به مسجد رفتیم؛ مردم همگى پشت سر یک نفر نماز مىخواندند.
عمر گفت این کار خوب بدعتى است! و عبادت در آخر شب، بهتر از این است که اول شب عبادت کرده و آخر شب بخوابند.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 2، ص 707، ح1906، کِتَاب صَلَاةِ التَّرَاوِیحِ، بَاب فَضْلِ من قام رَمَضَانَ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
بدعتهاى که خلیفه دوم در اسلام بنیانگذار آن بوده، بیش از آن است که در این مختصر بگنجد، طالبین مىتوانند به کتاب النص والإجتهاد مراجعه کنند. مرحوم شرف الدین در این کتاب موارد متعددى از بدعتهاى خلفا را از منابع اهل سنت نقل کرده است.
نتیجه:
طبق آن چه گذشت، خلیفه دوم به هیچ وجه با امّکلثوم همتائى ندارد و کفو او نیست؛ بنابراین امکان ندارد که امیر مؤمنان علیه السلام این شرایط را در نظر نگرفته باشد و دخترش را به کسى بدهد که با هیچ معیارى کفو او نیست؛ و اگر از جانب امیرمؤمنان، این ازدواج مورد قبول قرار گرفته باشد، همانند ماجراى حضرت لوط علیه السلام و قبول ازدواج قوم گناهکارش، با دخترانش خواهد بود که علت ازدواج، خوب بودن رابطه لوط با قومش و یا محترم بودن قومش در نظر حضرت لوط نبود.
محور هشتم: ازدواج با تهدید و زورگویی:
در کتابهاى شیعه نیز روایاتى در این باب وجود دارد؛ اما با بررسى تک تک آنها متوجه خواهیم شد که این روایات نه تنها روابط دوستانه میان امیر مؤمنان علیه السلام با عمر بن خطاب را ثابت نمىکند؛ بلکه نشاندهنده روابط زورمدارانه و رسیدن به اهداف از راه توسل به زور مى باشد.
مرحوم کلینى رضوان الله تعالى علیه در کتاب کافى این روایات را نقل مىکند:
1. مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ لَمَّا خَطَبَ إِلَیْهِ قَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ إنها صَبِیَّةٌ قَالَ فَلَقِیَ الْعَبَّاسَ فَقَالَ لَهُ مَا لِی أَ بِی بَأْسٌ قَالَ وَمَا ذَاکَ قَالَ خَطَبْتُ إِلَى ابْنِ أَخِیکَ فَرَدَّنِی أَمَا وَاللَّهِ لَأُعَوِّرَنَّ زَمْزَمَ وَلَا أَدَعُ لَکُمْ مَکْرُمَةً إِلَّا هَدَمْتُهَا وَلَأُقِیمَنَّ عَلَیْهِ شَاهِدَیْنِ بِأَنَّهُ سَرَقَ وَلَأَقْطَعَنَّ یَمِینَهُ فَأَتَاهُ الْعَبَّاسُ فَأَخْبَرَهُ وَسَأَلَهُ أَنْ یَجْعَلَ الْأَمْرَ إِلَیْهِ فَجَعَلَهُ إِلَیْهِ.
هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام نقل مىکند که آن حضرت فرمود: زمانى که عمر بن الخطاب از امّکلثوم خواستگارى کرد، امیرمؤمنان به او فرمود: امّکلثوم خردسال است. امام صادق مىفرماید: عمر با عباس ملاقات کرد و به او گفت: من چگونه ام، آیا مشکلى دارم؟ عباس گفت: تو را چه شده است؟ عمر گفت: از برادر زادهات دخترش را خواستگارى کردم، دست رد بر سینهام زد، قسم به خدا چشمه زمزم را پر خواهم کرد، هیچ کرامتى را براى شما نمىگذارم؛ مگر این که آن را از بین ببرم، دو شاهد بر مىانگیزم که او سرقت کرده و دستش را قطع خواهم کرد. عباس به به نزد امیرمؤمنان علیه السلام آمد، او را از ماجرا با خبر ساخت و از او درخواست کرد که تصمیم در این باره را بر عهده او نهد، حضرت امیر نیز مسأله ازدواج را به عهده عباس گذاشت.
الکلینی الرازی، أبی جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 هـ)، الأصول من الکافی، ج 5 ص 346، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.
2.. حُمَیْدُ بْنُ زِیَادٍ عَنِ ابْنِ سَمَاعَةَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ وَمُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَرْأَةِ الْمُتَوَفَّى عَنْهَا زَوْجُهَا أَ تَعْتَدُّ فِی بَیْتِهَا أَوْ حَیْثُ شَاءَتْ قَالَ بَلْ حَیْثُ شَاءَتْ إِنَّ عَلِیّاً (علیه السلام) لَمَّا تُوُفِّیَ عُمَرُ أَتَى أُمَّ کُلْثُومٍ فَانْطَلَقَ بِهَا إِلَى بَیْتِه.
عبد الله بن سنان و معاویة بن عمار مى گویند: از امام صادق علیه السلام در باره زنى که شوهرش مرد پرسیدم که در کجا عده نگهدارد؟ حضرت فرمود: هر جا که بخواهد مىتواند عدهاش را نگه دارد. سپس فرمود: هنگامى که عمر مُرد، علی علیه السلام به نزد امّکلثوم آمد و دست او را گرفت و به خانه خویش برد.
الکلینی الرازی، أبی جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 هـ)، الأصول من الکافی، ج 6 ص 115، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.
3. مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى وَغَیْرُهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ سُلَیْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنِ امْرَأَةٍ تُوُفِّیَ زَوْجُهَا أَیْنَ تَعْتَدُّ فِی بَیْتِ زَوْجِهَا تَعْتَدُّ أَوْ حَیْثُ شَاءَتْ قَالَ بَلَى حَیْثُ شَاءَتْ ثُمَّ قَالَ إِنَّ عَلِیّاً (علیه السلام) لَمَّا مَاتَ عُمَرُ أَتَى أُمَّ کُلْثُومٍ فَأَخَذَ بِیَدِهَا فَانْطَلَقَ بِهَا إِلَى بَیْتِهِ.
سلیمان بن خالد مىگوید: از امام صادق علیه السلام در باره زنى که شوهرش مرده پرسیدم که آیا در خانه شوهرش عده نگه دارد یا هر جا که دلش خواست؟ امام علیه السلام فرمود: هر جا که دلش مىخواهد، سپس فرمود: هنگامى که عمر از دنیا رفت، امام علی علیه السلام دست امّکلثوم را گرفت و به خانهاش آورد.
الکلینی الرازی، أبی جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 هـ)، الأصول من الکافی، ج 6 ص 115، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.
4. عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ وَ حَمَّادٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فِی تَزْوِیجِ أُمِّ کُلْثُومٍ فَقَالَ إِنَّ ذَلِکَ فَرْجٌ غُصِبْنَاه.
از امام صادق علیه السلام در باره ازدواج امّکلثوم پرسیدند، حضرت فرمود: او ناموسى است که از ما غصب کردهاند. (طبق یک معنى؛ اما طبق ترجمه دیگر، اصل ازدواج زیر سؤال مى رود؛ یعنى او زنى است که به بهانه او ما را تحت فشار قرار مى دهند؛ نکته قابل توجه این است که حضرت با وجود فصاحت تمام، نفرمودهاند ذلک فرج غصب منا؛ بلکه خود را مغصوب معرفى کردهاند و فرمودهاند غصبناه، و یا غصبنا علیه که در مصادر دیگر شیعه و مصادر سنى به نقل از شیعه این چنین آمده است، و معنى غصبنا، آن است که ما مغصوب شدیم و نه آن فرج)
الکلینی الرازی، أبی جعفر محمد بن یعقوب بن إسحاق (متوفای328 هـ)، الأصول من الکافی، ج 5 ص 346، ناشر: اسلامیه، تهران، الطبعة الثانیة،1362 هـ.ش.
اولاً: همان طور که پیش از این گذشت، از این روایات استفاده نمىشود که امّکلثوم اشاره شده در این روایات و دیگر روایات شیعیان، همان امّکلثوم دختر امیر مؤمنان علیه السلام از حضرت زهرا سلام الله علیها بوده یا امّکلثوم دختر ابوبکر و یا امّکلثوم از دیگر زنان امیر مؤمنان علیه السلام؛ بلکه هر سه احتمال وجود دارد.
ثانیاً: اهل سنت هرگز به این روایات استدلال نخواهند کرد؛ زیرا با کنارهم قرار دادن این روایات، حتى بر فرض وقوع این ازدواج، هیچ خدمتى به حسن روابط بین امام علی علیه السلام و عمر بن الخطاب نمىکند؛ بلکه سوء روابط را ثابت مىکند؛ زیرا حد اکثر چیزى که این روایات ثابت مىکنند، ازدواج با تهدید و ارعاب؛ آنهم با دختر خردسالى بوده است که نه خودش به این ازدواج راضى بوده و نه پدرش.
آیا چنین ازدواجى مىتواند براى عمر بن خطاب فضیلت محسوب شود و آیا مىتواند دلالت بر صمیمیت و دوستى میان خلیفه دوم و امیرمؤمنان داشته باشد؟
سید مرتضى علم الهدى در این باره مىگوید:
فأما انکاحه علیه السلام إیاها، فقد ذکرنا فی کتابنا الشافی، الجواب عن هذا الباب مشروحا، وبینا انه علیه السلام ما أجاب عمر إلى انکاح بنته إلا بعد توعد وتهدد ومراجعة ومنازعة بعد کلام طویل مأثور....
والذی یجب أن یعتمد فی نکاح أم کلثوم، أن هذا النکاح لم یکن عن اختیار ولا إیثار، ولکن بعد مراجعة ومدافعة کادت تفضی إلى المخارجة والمجاهرة....
وقد تبیح الضرورة أکل المیتة وشرب الخمر، فما العجب مما هو دونها؟
اما در باره به ازدواج در آوردن امّکلثوم، براى عمر؛ ما در کتاب شافى پاسخ از این مطلب را به صورت مفصل آورده و بیان کردهایم که آن حضرت، ازدواج عمر با دخترش را قبول ننمود، مگر پس از تهدید و تکرار این درخواست و درگیرى، پس از سخنى طولانى که در روایات آمده است....
آنچه که در ازدواج امّکلثوم مورد توجه باید قرار گیرد، این است که این ازدواج از روى اختیار و میل نبوده و پس از تکرار درخواست و زورگویى که نزدیک بود به درگیرى آشکارا بیانجامد صورت گرفت....
و ضرورت حتى خوردن مردار و نوشیدن شراب را جایز مى کند؛ چه رسد به چیزى که کمتر از آن است.
المرتضی علم الهدی، أبو القاسم علی بن الحسین بن موسى بن محمد بن موسى بن إبراهیم بن الإمام موسى الکاظم علیه السلام (متوفای436هـ)، رسائل المرتضى، ج 3 ص 149، تحقیق: تقدیم: السید أحمد الحسینی / إعداد: السید مهدی الرجائی، ناشر: دار القرآن الکریم – قم، 1405هـ.
در حال ضرورت، ازدواج با کافر نیز جایز است:
شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه در این باره مىگوید:
ثم إنه لو صح لکان له وجهان لا ینافیان مذهب الشیعة فی ضلال المتقدمین على أمیر المؤمنین علیه السلام: أحدهما: أن النکاح إنما هو على ظاهر الإسلام الذی هو: الشهادتان، والصلاة إلى الکعبة، والاقرار بجملة الشریعة. وإن کان الأفضل مناکحة من یعتقد الإیمان، وترک مناکحة من ضم إلى ظاهر الإسلام ضلالا لا یخرجه عن الإسلام، إلا أن الضرورة متى قادت إلى مناکحة الضال مع إظهاره کلمة الإسلام زالت الکراهة من ذلک، وساغ ما لم یکن بمستحب مع الاختیار.
وأمیر المؤمنین علیه السلام کان محتاجا إلى التألیف وحقن الدماء، ورأی أنه إن بلغ مبلغ عمر عما رغب فیه من مناکحته ابنته أثر ذلک الفساد فی الدین والدنیا، وأنه إن أجاب إلیه أعقب صلاحا فی الأمرین، فأجابه إلى ملتمسه لما ذکرناه.
والوجه الآخر: أن مناکحة الضال - کجحد الإمامة، وادعائها لمن لا یستحقها - حرام، إلا أن یخاف الإنسان على دینه ودمه، فیجوز له ذلک، کما یجوز له إظهار کلمة الکفر المضاد لکلمة الإیمان، وکما یحل له أکل المیتة والدم ولحم الخنزیر عند الضرورات، وإن کان ذلک محرما مع الاختیار.
وأمیر المؤمنین علیه السلام کان مضطرا إلى مناکحة الرجل لأنه یهدده ویواعده، فلم یأمنه أمیر المؤمنین علیه السلام على نفسه وشیعته، فأجابه إلى ذلک ضرورة کما قلنا إن الضرورة تشرع إظهار کلمة الکفر، قال تعالى: (إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإیمانِ ).
این ازدواج، اگر صحیح باشد، دو توجیه دارد که با مذهب شیعه در باره گمراهى افرادى که پیش از امیرمؤمنان بودند سازگار است:
1. شرط ازدواج، اسلام ظاهرى است که شهادتین و نماز به سوى قبله و اقرار کردن به مجموعه شرایع است؛ اگر چه سزاوارتر است که تنها با کسى که مومن است، وصلت صورت گیرد و با کسى که به ظاهر مسلمان است و گمراهى که سبب خروج او از اسلام شود، ندارد، وصلت ننمود؛ اما هر زمان که ضرورت اقتضا داشت که با چنین گمراهى، به شرط تظاهر به اسلام، ازدواجى صورت گیرد، کراهت از بین رفته و این کار جایز مى شود؛ و کارى که در زمان اختیار مستحب نبود، در زمان اضطرار، جایز مى شود.
امیرمؤمنان در آن زمان، احتیاج داشتند که جان ها را حفظ کرده و نزدیکى ایجاد کنند. و چنین دید که اگر همانند عمر، در خواسته اى که او مطرح کرده به این عنوان که با دختر علی ازدواج کند، پافشارى نماید (و دختر خویش را به او ندهد) این مطلب فساد دینى و دنیوى خواهد داشت؛ و اگر این کار را قبول کند، سبب صلاح دینى و دنیوى خواهد بود؛ به همین سبب بود که خواسته او را برآورده کرد.
2. ادعا کنیم که ازدواج با گمراهى که امامت را منکر شده و آن را حق کسى مىداند که مستحق آن نیست، حرام است؛ اما حتى طبق این فرض نیز زمانى که انسان بر جان و دین خویش بیمناک باشد، مى تواند این کار را انجام دهد؛ همانطور که در زمان تقیه مى تواند سخن شرک که منافات با توحید دارد، بر زبان آورد؛ و همانطور که خوردن مردار و گوشت خوک در زمان ضرورت جایز است؛ با اینکه در زمان اختیار حرام بوده است.
امیرمؤمنان در این زمان مضطر به قبول ازدواج امّکلثوم با عمر شدند؛ زیرا او حضرت را تهدید کرده و به همین سبب امیرمؤمنان بر جان خویش و شیعیان بیمناک بودند؛ و به همین سبب از روى ضرورت، خواسته او را پذیرفتند؛ همانطور که ضرورت سبب جواز گفتن سخنان شرک آلود مى شود. خداوند در قرآن فرموده است «مگر افرادى که (به خاطر ستم دیگران) مجبور به انجام کارى شده و قلب آنها با ایمان، محکم شده باشد »
الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای413 هـ)، المسائل السرویة، ص 92 ـ 93، تحقیق: صائب عبد الحمید، ناشر: دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت، الطبعة: الثانیة، 1414هـ - 1993م.
و در کتاب المسائل العبکریة مىنویسد:
وبالجملة إنّ مناکحة الضّال قد وجدت من الأنبیاء علیهم السلام عملا وعرضاً ودعاءً، ولم یمنع من ذالک ضلالهم، ولا أوجب موالاة الأنبیاء لهم، ولا دل علی ذلک. ألا تری أن النبی صلی الله علیه وآله قد أنکح ابنتیه برجلین کافرین، وهما عُتبة بن أبی لهب وأبو العاص بن الرّبیع، ولم یقض ذلک بضلاله صلی الله علیه وآله ولا هداهما، ولا منعت المناکحة بینها من براءة منهما فی الدین. وقد قال الله تعالی مخبراً عن لوط علیه السلام: « یا قَوْمِ هؤُلاءِ بَناتی هُنَّ أَطْهَرُ لَکُم» فعرض بناته علی الکفّار من قومه، وقد اذن الله فی إهلاکهم، ولم یقض ذلک بولایته لهم، ولا منع من عداوتهم فی الدین.
و قد اقرّ رسول الله المنافقین علی نکاح المؤمنات، وأقرّ المؤمنین علی نکاح المنافقات، ولم یمنع ذلک من تباین الفریقین فی الدّین.
ازدواج با گمراه، توسط انبیا به صورت عملى با گمراه ازدواج کرده و عده اى (از مومنین) را به ازدواج گمراهان در آورده و گاهى نیز به این کار دعوت کردهاند؛ و گمراهى آنان سبب جلوگیرى از این ازدواج ها نشد؛ و نیز سبب نگشت که انبیا آنان را دوست داشته باشند؛ و حتى دلالت بر این مطلب نیز نمىکند! آیا نمى بینید که پیامبر دو دختر خویش را به ازدواج دو کافر، یعنى عتبة بن أبى لهب و أبوالعاص بن ربیع در آورد؛ اما این کار منجر به گمراهى پیامبر یا هدایت آن دو نگردید. و حتى ازدواج دو دختر پیامبر با آنها، سبب جلوگیرى از بیزارى پیامبر از دین آنها نگردید.
خداوند نیز در قرآن از لوط علیه السلام خبر داده است که فرمود:« اى قوم! اینان دختران من براى شما پاکیزه ترند!»؛ او دختران خویش را در معرض ازدواج با کفار قوم خویش قرار داد آنهم زمانى که خداوند اذن در هلاک آن قوم داده بود! اما این کار سبب دوستى بین لوط و قومش نشد، و سبب عدم دشمنى دینى قومش با او نگردید.
رسول خدا (ص) ازدواج منافقین با زنان مومن را جایز دانست؛ و ازدواج مومنین با زنان منافق را نیز جایز دانست؛ اما این کار سبب جدایى دینى دو گروه نمى شود!
الشیخ المفید، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبی عبد الله العکبری، البغدادی (متوفای413 هـ)، مصنفات الشیخ المفید، ج6 (المسائل العبکریة = المسائل الحاجبیة)، ص62، تحقیق: علی اکبر الالهی الخراسانی، ناشر: المؤتمر العالمی لألفیة الشیخ المفید ـ قم، 1413هـ.
ازدواج اجباری عمر با عاتکه:
ازدواج با امّکلثوم، نخستین ازدواج اجبارى خلیفه نیست؛ بلکه پیش از آن نیز اتفاق افتاده است که ازدواج با عاتکه دختر زید از نمونههاى آن است.
محمد بن سعد در الطبقات الکبرى مىنویسد:
أَنَّ عَاتِکَةَ بِنْتَ زَیْدٍ کَانَتْ تَحْتَ عَبْدِ اللَّهِ بنِ أَبی بَکْرٍ، فَمَاتَ عَنْهَا وَاشْتَرَطَ عَلَیْهَا أَلاَّ تَزَوَّجَ بَعْدَهُ، فَتَبَتَّلَتْ وَجَعَلَتْ لاَ تَزَوَّجُ، وَجَعَلَ الرجَالُ یَخْطِبُونَهَا وَجَعَلَتْ تَأْبَى، فَقَالَ عُمَرُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ لِوَلِیهَا: اذْکُرْنِی لَهَا، فَذَکَرَهُ لَهَا فَأَبَتْ عَلى عُمَرَ أَیْضَاً، فَقَالَ عُمَرُ: زَوجْنِیهَا: فَزَوَّجَهُ إِیَّاهَا، فَأَتَاهَا عُمَرُ فَدَخَلَ عَلَیْهَا فَعَارَکَهَا حَتَّى غَلَبَهَا عَلى نَفْسِهَا فَنَکَحَهَا، فَلَمَّا فَرَغَ قَالَ: أُفَ أُفَ أُفَ، أَفَّفَ بها ثُمَّ خَرَجَ مِنْ عِنْدِهَا وَتَرَکَهَا لاَ یَأْتِیهَا، فَأَرْسَلَتْ إِلَیْهِ مَوْلاَةً لَهَا أَنْ تَعَالَ فَإِنی سَأَتَهِیَّأُ لَکَ.
علی بن زید مىگوید: عاتکه دختر زید، همسر عبد الله بن ابوبکر بود، و عبد الله با او شرط کرده بود که اگر او مُرد، شوهر نکند. عاتکه پس از مرگ عبد الله بدون شوهر مانده بود و هر کس از وى خواستگارى مىکرد، نمىپذیرفت، عمر به کسى که ولایت بر عاتکه داشت گفت که براى من از او خواستگارى کن، آن زن عمر را نیز قبول نکرد. عمر به سرپرست او گفت: تو او را به همسرى من دربیاور. مراسم ازدواج انجام شد، عمر بر او وارد و با وى درگیر شد تا سرانجام با زور با وى همبستر شد. هنگامى که کارش تمام شد، عاتکه با اظهار نفرت چندین مرتبه گفت: اُف اُف... سپس عمر خارج شد و نزد وى بازنگشت تا آن که عاتکه کنیزش را فرستاد و به عمر گفت: بیا من در اختیار تو هستم.
الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله البصری(متوفای230هـ)، الطبقات الکبرى، ج 8، ص 265، ناشر: دار صادر - بیروت.
ازدواجهای اجباری با خاندان اهل بیت علیهم السلام:
البته در تاریخ نمونههاى زیادى وجود دارد که زورمداران و سردمداران با تأسى از عمر، هنگامى که مىخواستند خانواده و بستگان رسول خدا را آزار و اذیت کنند، پشنهاد ازدواج با دختران و نوادههاى پیامبر را مطرح مىکردند و اگر آنها موافق نبودند، با زور و تهدید این کار را عملى مىکردند. نمونه بارز آن ازدواج زور مدارانه و ازدواج غاصبانه حجاج بن یوسف ثقفى با امّکلثوم دختر حضرت زینب سلام الله علیها از عبدالله بن جعفر است که به منظور توهین به خاندان رسول خدا مبادرت به غصب ناموس هاشمى کرد.
ازدواج اجباری حجاج بن یوسف با دختر حضرت زینب (س):
طبق نظر اهل سنت ، حضرت زینب سلام الله علیها از عبد الله بن جعفر دخترى داشت که حجاج بن یوسف سقفى با اکراه با وى ازدوج کرد. ابن حزم اندلسى مىنویسد:
وتزوجت زینب بنت علی من فاطمة بنت رسول الله - صلى الله علیه وسلم - عبد الله بن جعفر بن أبی طالب؛ فولدت له ابنة تزوجها الحجاج بن یوسف.
زینب دختر علی از فاطمه دختر رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) با عبد الله بن جعفر بن ابى طالب ازدواج کرد؛ و از او صاحب دخترى شد که حجاج بن یوسف با آن دختر ازدواج کرد!
إبن حزم الظاهری، علی بن أحمد بن سعید أبو محمد (متوفای456هـ)، جمهرة أنساب العرب، ج 1، ص 38، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1424 هـ - 2003م.
ابن أبى طیفور در بلاغات النساء، الآبى در نثر الدرر، زمخشرى در ربیع الأبرار، و برخى دیگر از بزرگان اهل سنت نقل کردهاند:
لما زفت ابنة عبد الله بن جعفر " وکانت هاشمیة جلیلة " إلى الحجاج بن یوسف ونظر إلیها فی تلک اللیلة وعبرتها تجول فی خدیها فقال لها بأبی أنت وأمی مما تبکین قالت من شرف اتضع ومن ضعة شرفت.
هنگامى که دختر عبد الله جعفر را براى زفاف نزد حجاج بردند، هنگامى که به او نگاه کرد، دید که اشکهاى او بر گونههایش جارى است. گفت: پدر و مادرم فدایت چرا گریانى؟ گفت: از شرافتى که خوار و حقیر شد و از پستى که بزرگى یافت.
ابن طیفور، أبو الفضل أحمد بن أبی طاهر (متوفای280هـ)، بلاغات النساء، ج 1، ص 51؛
الآبی، أبو سعد منصور بن الحسین (متوفای421هـ)، نثر الدر فی المحاضرات، ج 4، ص 39، تحقیق: خالد عبد الغنی محفوط، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م؛
الزمخشری الخوارزمی، أبو القاسم محمود بن عمرو بن أحمد جار الله (متوفاى538هـ) ربیع الأبرار، ج 1، ص 92؛
ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علی (متوفای608هـ)، التذکرة الحمدونیة، ج 2، ص 48، تحقیق: إحسان عباس، بکر عباس، ناشر: دار صادر - بیروت،، الطبعة: الأولى، 1996م.
آیا پس از آن همه ستم و جنایتى که حجاج بن یوسف در باره خاندان پیامبر ( صلى الله علیه وآله وسلم ) و بنى هاشم انجام داد، مى توان به استناد این ازدواج، تجاهل کرد که روابط حجاج بن یوسف با اهل بیت پیامبر ( صلى الله علیه وآله وسلم ) دوستانه بوده و او مرتکب هیچ ستم و جنایتى نسبت به آنها نشده است؟!
ازدواج اجباری مصعب بن زبیر با سکینه بنت الحسین علیهما السلام
سبط بن جوزى در تذکرة الخواص در باره فرزندان امام حسین علیه السلام مىنویسد:
وأما سکینة: فتزوجها مصعب بن الزبیر فهلک عنها... وأول من تزوجها مصعب بن الزبیر قهراً....
معصب بن زبیر با سکینه ازدواج کرد و در حالى که همسر او بود، از دنیا رفت. نخستین کسى که با سکینه ازدواج کرد، معصب بود و این ازدواج با اجبار صورت گرفت.
سبط بن الجوزی الحنفی، شمس الدین أبوالمظفر یوسف بن فرغلی بن عبد الله البغدادی، تذکرة الخواص، ص249 ـ 250، ناشر: مؤسسة أهل البیت ـ بیروت، 1401هـ ـ 1981م.
روایت جنیه در کتابهای سنی:
پیش از این با استناد به روایات صحیح السندى از کتابهاى اهل سنت، ثابت کردیم که امیر مؤمنان علیه السلام، خلیفه دوم را «فاجر، ستمگر، دروغگو، خیانتکار، گناهکار و پیمان شکن» مىداند، و نیز ثابت کردیم که اخلاق تند و خشونت ذاتى خلیفه دوم، شراب خوارى، بدعتگذارى او دلیلهاى محکمى در کتابهاى اهل سنت دارد.
همچنین رفتار خلیفه دوم با فاطمه زهرا سلام الله علیها و به شهادت رساندن بانوى دو عالم مسألهاى ثابت شده است و روایات صحیح السندى در کتابهاى اهل سنت دارد.
بنابراین مىگوییم حتى اگر چنین ازدواجى با تهدید و زورگوییهاى عمر اتفاق افتاده باشد، امکان ندارد که امیر مؤمنان اجازه داده باشد، دست خلیفه دوم به ناموس رسول خدا برسد.
اهل سنت در قضیه زلیخا و عزیز مصر و آسیه و فرعون اعتقاد دارند از آن جایى که آسیه قرار است در بهشت همسر رسول خدا باشد، دست فرعون هیچگاه به آسیه نرسیده است؛ بلکه هر وقت که فرعون قصد آسیه را کرده، خداوند جنیهاى را به صورت آسیه فرستاده است.
همچنین چون قرار بوده که زلیخا در آینده زن حضرت یوسف علیه السلام شود، هر وقت که عزیز مصر مىخواست با زلیخا خلوت کند، خداوند جنیهاى را به صورت زلیخا مىفرستاده است.
عبد الرحمن صفورى در نزهة المجالس مىنویسد:
قیل کانت زلیخا من بنات الملوک وکان بینها وبین مصر نصف شهر فرأت فی منامها یوسف فتعلق حبه بقلبها فتغیر لونها فسألها أبوها عن ذلک فقالت رأیت صورة فی منامی لم أرى أحسن منها فقال أبوها لو عرفت مکانه لطلبته لک ثم رأته فی العام الثانی فقالت له بحق الذی صورک من أنت قال أنا لک فلا تختاری غیری فاستیقظت وقد تغیر عقلها فقیدها أبوها بالحدید ثم رأته فی العام الثالث فقالت بحق الذی صورک أین أنت قال بمصر فاستیقظت وقد صح عقلها فأخبرت أباها بذلک ففک القید منها وأرسل إلى ملک مصر أن لی بنتا قد خطها الملوک وهی راغبة إلیک فکتب إلیه قد أردناها فجهزها أبوها بألف جاریة وألف عبد وألف بعیر وألف بغلة فلما دخلت مصر وتزوجها الملک بکت بکاء شدیدا وسترت وجهها وقالت للخادم لیس هو الذی رأیته فی المنام فقالت الجاریة اصبری فلما رآها الملک افتتن بها وکان إذا أراد النوم معها مثل الله له جنیة فی صورتها وحفظها لیوسف فلما اجتمع بها وجدها بکرا کما حفظ آسیة بنت مزاحم رضی الله عنها من فرعون لأنها من زوجات النبی صلى الله علیه وسلم فی الجنة.
گفته شده است که زلیخا از دختران پادشاهان بود و بین محل سکونت او با مصر، پانزده روز راه بود؛ شبى در خواب یوسف را دیده و مهر او در دلش نشست؛ و به همین سبب رنگ رخسارش تغییر یافت. پدرش از او علت این تغییر رنگ را پرسید؛ او در پاسخ گفت: در خواب چهره اى را دیدم که از آن زیباتر را ندیده ام؛ پدرش گفت: اگر بدانم کجاست، در پى او خواهم رفت.
سال بعد در خواب یوسف را دید و به او گفت: قسم به حق کسى که تو را آفرید، به من بگو که هستی؟ در پاسخ گفت: من همسر تو خواهم بود؛ مبادا غیر من را برگزینى!
در همین حال از خواب بیدار شده و عقل از سرش رفته بود؛ به همین سبب پدرش او را به بند کشید.
در سال سوم او را در خواب دید و به او گفت: قسم به حق کسى که تو را آفرید، به من بگو در کجایی؟ در پاسخ گفت: من در مصر هستم.
در همین حال از خواب بیدار شده و عقل او بازگشت؛ و این مطلب را به پدرش خبر داد؛ پدرش بند را از او باز کرده و نامه اى به پادشاه مصر فرستاد که من دخترى دارم که پادشاهان خواستگار او هستند؛ اما او دل به تو بسته است.
در پاسخ نوشت که ما نیز خواستار او هستیم؛ پدر زلیخا او را به همراه هزار کنیز و هزار برده و هزار شتر و هزار استر به مصر فرستاد؛ هنگامى که به مصر رسیده و پادشاه مصر با او ازدواج کرد، گریه بسیار کرده و صورت خویش را پنهان نمود؛ و به خادم خویش گفت: این آن کسى که در خواب دیدم نیست! اما کنیز به او گفت: باید صبر کنى!
هنگامى که پادشاه زلیخا را دید، فریفته او شد؛ اما هر زمان مىخواست با او بخوابد، خداوند جنیه اى را به صورت او در آورده و زلیخا را براى یوسف نگاه داشت و هنگامى که یوسف با زلیخا ازدواج کرد، متوجه شد که او باکره است!
همانطور که آسیه بنت مزاحم را از فرعون حفظ نمود؛ زیرا او از همسران پیامبر در بهشت خواهد بود.
الصفوری، عبد الرحمن بن عبد السلام بن عبد الرحمن بن عثمان (متوفای 894 هـ)، نزهة المجالس ومنتخب النفائس، ج 2، ص 262، تحقیق: عبد الرحیم ماردینی، ناشر:دار المحبة - دار آیة - بیروت - دمشق - 2001 / 2002م.
و طبق روایات اهل سنت، هر اتفاقى که در امتهاى پیشین صورت پذیرفته باشد، در این امت نیز اتفاق خواهد افتاد؛ بنابراین احتمال خداوند جنیهاى را به صورت امّکلثوم براى خلیفه فرستاده باشد؛ همان طور که به جاى آسیه و زلیخا فرستاد!!!
محور نهم: بررسی روایات اهل تسنن:
روایات زیادى از طریق اهل سنت در باره این ازدواج وارد شده است که از نظر سندى با مشکلاتى مواجه هستند و از طرف دیگر از نظر مضمون آن قدر با هم تعارض دارند که به هیچ وجه قابل جمع نیستند.
حضرت آیت الله میلانى در کتاب تزویج امّکلثوم من عمر، تمام این روایات را بررسى و رد کرده است. از آنجایى که هدف ما بر چکیده نویسى است، از بررسى باقى روایات خودادرى مىکنیم و فقط مهمترین روایت را که بخارى در صحیحش نقل کرده، بررسى خواهیم کرد.
بخارى مىنویسد:
حَدَّثَنَا عَبْدَانُ، أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ، أَخْبَرَنَا یُونُسُ، عَنِ ابْنِ شِهَاب [ زهری ]، قَالَ ثَعْلَبَةُ بْنُ أَبِی مَالِک إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ ـ رضى الله عنه ـ قَسَمَ مُرُوطًا بَیْنَ نِسَاء مِنْ نِسَاءِ الْمَدِینَةِ، فَبَقِیَ مِرْطٌ جَیِّدٌ فَقَالَ لَهُ بَعْضُ مَنْ عِنْدَهُ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ أَعْطِ هَذَا ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم الَّتِی عِنْدَکَ. یُرِیدُونَ أُمَّ کُلْثُوم بِنْتَ عَلِیّ. فَقَالَ عُمَرُ أُمُّ سَلِیط أَحَقُّ. وَأُمُّ سَلِیط مِنْ نِسَاءِ الأَنْصَارِ، مِمَّنْ بَایَعَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم. قَالَ عُمَرُ فَإِنَّهَا کَانَتْ تَزْفِرُ لَنَا الْقِرَبَ یَوْمَ أُحُد. قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ تَزْفِرُ تَخِیطُ.
ثعلبة بن مالک مىگوید: عمر، لباس یا روسریهایى را بین زنان مدینه تقسیم مىکرد، یکى از لباسهاى ارزشمند باقى مانده بود، گفتند این سهم دختر پیامبر است که نزد تو است. مقصود دختر علی (علیه السلام) بود. عمر گفت: امّسلیط که از زنان مدینه بود سزاوارتر است؛ زیرا او در روز احد مشکهاى پاره را وسله مىزد و مىدوخت.
البخاری الجعفی، محمد بن إسماعیل أبو عبدالله (متوفای256هـ)، صحیح البخاری، ج 3، ص 1056، ح2725، کتاب الجهاد والسیر، ب 66، باب حَمْلِ النِّسَاءِ الْقِرَبَ إِلَى النَّاسِ فِی الْغَزْوِ، تحقیق د. مصطفى دیب البغا، ناشر: دار ابن کثیر، الیمامة - بیروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
اولا: در سند این روایت یونس بن یزید ایلى قرار دارد که به اعتقاد بزرگان اهل سنت؛ از جمله محمد بن اسماعیل بخارى، در روایات از ابن شهاب زهرى دچار خطاهاى زیادى شده و از زهرى احادیث منکر نقل کرده است.
مزى در تهذیب الکمال در ترجمه او مىنویسد:
وقال محمد بن عوف، عن أحمد بن حنبل: قال وکیع: رأیت یونس بن یزید الایلی وکان سیئ الحفظ.
قال أبو عَبد الله: یونس کثیر الخطأ عن الزُّهْرِیّ، وعقیل أقل خطأ منه.
وقال أبو زُرْعَة الدمشقی: سمعت أبا عَبد الله أحمد بن حنبل یقول: فی حدیث یونس بن یزید منکرات عن الزُّهْرِیّ.
وَقَال أبو الحسن المیمونی: سئل أحمد بن حنبل: من أثبت فی الزُّهْرِیّ؟ قال: معمر. قیل له: فیونس؟ قال: روى أحادیث منکرة.
وقال محمد بن سعد: کان حلو الحدیث، کثیره، ولیس بحجة، ربما جاء بالشئ المنکر.
وکیع گفته است: یونس بن یزید ایلى را دیدم که حفظ او بد بود!
ابوعبد الله (ظاهرا احمد بن حنبل) گفته است که یونس از زهرى اشتباهات بسیار دارد و عقیل از او کمتر اشتباه کرده است.
ابوزرعه دمشقى گفته است: از ابوعبد الله احمد بن حنبل شنیدم که مى گفت: در روایات یونس بن یزید روایات منکر بسیارى از زهرى وجود دارد.
ابوالحسن میمونى نیز گفته است: از احمد بن حنبل سؤال شد که چه کسى بهترین راوى از زهرى است؟ گفت معمر؛ سؤال شد: پس یونس چه؟ گفت روایات منکر نقل مىکند!
محمد بن سعد نیز گفته است که او روایات شیرین بسیارى دارد؛ اما حجت نیست؛ زیرا گاهى روایات منکر مى آورد!
المزی، یوسف بن الزکی عبدالرحمن أبو الحجاج (متوفای742هـ)، تهذیب الکمال، ج 32، ص 554، تحقیق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م
و ابن حجر عسقلانى در ترجمه او مىنویسد:
یونس بن یزید بن أبی النجاد الأیلی بفتح الهمزة وسکون التحتانیة بعدها لام أبو یزید مولى آل أبی سفیان ثقة إلا أن فی روایته عن الزهری وهما قلیلا وفی غیر الزهری خطأ.
یونس بن یزید، ثقه است؛ اما روایات او از زهرى اشتباهات کمى دارد؛ و از غیر زهرى خطا دارد.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تقریب التهذیب، ج 1، ص 7912، رقم: 7919، تحقیق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشید - سوریا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.علی بن عابس.
ثانیاً: در سند این روایت محمد بن مسلم زهرى وجود دارد که از دشمنان اهل بیت علیهم السلام و عضو گروه جعل حدیث بنى امیه بوده است. همچنین زهرى «کثیر الإندراج» بوده؛ یعنى سخنان خود را وارد روایت مىکرد.
زهری، در خدمت گروه جعل حدیث بنی امیه:
زهرى از کسانى است که در دربار بنى امیه، عضو گروه جعل حدیث بوده است؛ چنانچه ابن عساکر، از عالمان بزرگ اهل سنت در کتاب تاریخ مدینه دمشق مىنویسد:
نا جعفر بن إبراهیم الجعفری قال کنت عند الزهری أسمع منه فإذا عجوز قد وقفت علیه فقالت یا جعفری لا تکتب عنه فإنه مال إلى بنی أمیة وأخذ جوائزهم فقلت من هذه قال أختی رقیة خرفت قالت خرفت أنت کتمت فضائل آل محمد.
جعفر بن ابراهیم جعفرى مىگوید: در حال شنیدن حدیث از زهرى بودم، ناگهان زن کهن سالى آمده و گفت: اى جعفرى از زهرى حدیث نقل نکن. چون به بنى امیّه گرایش یافته و جوائزشان را دریافت کرده است! گفتم: این زن کیست؟ زهرى گفت: خواهر من است و خرفت ـ دیوانه ـ شده است.
آن زن در پاسخ گفت: تو خرفت ـ دیوانه ـ شده اى؛ زیرا که فضائل آل محمد را کتمان و پنهان مى کنى!.
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 42، ص 228، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.
ابن حجر در ترجمه اعمش مىگوید:
وحکى الحاکم عن ابن معین أنه قال أجود الأسانید الأعمش عن إبراهیم عن علقمة عن عبد الله فقال له انسان الأعمش مثل الزهری فقال برئت من الأعمش أن یکون مثل الزهری الزهری یرى العرض والإجازة ویعمل لبنی أمیة والأعمش فقیر صبور مجانب للسلطان ورع عالم بالقرآن.
حاکم ( نیشابوری) از ابن معین نقل کرده است که: بهترین سند این است که اعمش از ابراهیم، از علقمه و او از عبد الله نقل کند. شخصى از او پرسید: اعمش مثل زهرى است؟ ابن معین گفت: بیزازم از این که اعمش مثل زهرى باشد؛ چرا که زهرى دنبال مال دنیا و گرفتن جایزه بود و براى بنى امیه کار مىکرد؛ اما اعمش فقیر و صبور بود و از فرمانروایان دورى مىکرد، اهل ورع و عالم به قرآن بود.
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852هـ)، تهذیب التهذیب، ج 4، ص 196، ناشر: دار الفکر - بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 - 1984 م.
و همچنین ذهبى در سیر اعلام النبلاء مىنویسد:
کان رحمه الله محتشما جلیلا بزی الأجناد له صورة کبیرة فی دولة بنی أمیة.
زهرى، داراى مال و ثروت زیادى بود و در حکومت بنى امیه اسم و رسمى داشت.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 5، ص 337، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
و ابن عساکر مىنویسد:
عن عمر بن ردیح قال کنت مع ابن شهاب الزهری نمشی فرآنی عمرو بن عبید فلقینی بعد فقال ما لک ولمندیل الأمراء یعنی ابن شهاب
از عمر بن ردیح روایت شده است که گفت روزى به همراه زهرى مى رفتم؛ عمرو بن عبید من را دید؛ پس از آن روزى مرا دیده و گفت: با دستمال پادشاهان یعنى زهرى چه مىکردی؟
ابن عساکر الدمشقی الشافعی، أبی القاسم علی بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفای571هـ)، تاریخ مدینة دمشق وذکر فضلها وتسمیة من حلها من الأماثل، ج 55، ص 370، تحقیق: محب الدین أبی سعید عمر بن غرامة العمری، ناشر: دار الفکر - بیروت - 1995.
از طرفى عالمان اهل سنت؛ از جمله مزى و ذهبى از امام صادق علیه السلام نقل کردهاند که آن حضرت فرمود:
هشام بن عباد، قال: سمعت جعفر بن محمد، یقول: الفقهاء أمناء الرسل، فإذا رأیتم الفقهاء قد رکنوا إلى السلاطین فاتهموهم.
هشام بن عباد مىگوید: از جعفر بن محمد (علیه السلام) شنیدم که مىفرمود: فقهاء امانتداران پیامبرانند؛ پس هر گاه آنان را دیدید که به سلاطین تکیه کردند ( با آنها ملازم شدند ) به آنها بدبین شوید.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، سیر أعلام النبلاء، ج 6، ص 262، تحقیق: شعیب الأرناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
با اینحال، چگونه مىشود به چنین شخصى که در دربار دشمنان امیرمؤمنان کارش جعل حدیث بر ضد امیرمؤمنان بوده است، اعتماد کرد؟
زهری، کثیر الإدراج است:
ثالثاً: از آنجایى که زهرى کثیر الأندارج بوده، مدرجات و اضافات او حتى از دیدگاه بزرگان اهل سنت نیز هیچ اعتبارى ندارد؛ یعنى زهرى از کسانى است که الفاظى را از پیش خود در احادیث پیامبر اضافه مىکرده است و کلام خود را با کلام پیامبر خلط مىکرده است و با توجه به متن روایت، ظاهرا جمله « یُرِیدُونَ امّکلثوم بِنْتَ علی » از اضافات زهرى است و در اصل روایت نبوده است.
حسن بن سقاف از عالمان اهل سنت در کتاب تناقضات البانى مىنویسد:
ثم إن الزهری کان یدرج ألفاظا فی الأحادیث النبویة هی من فهمه أو تفسیره نبه على ذلک بعض الأئمة کالبخاری وربیعة شیخ الامام مالک... وکم فی الفتح وغیره من جمل وکلمات وعبارات نبه علیها الحفاظ أنها من مدرجات وزیادات الزهری والله الهادی.
زهرى، الفاظى را در احادیث نبوى زیاد مىکرد که آن الفاظ فهم و یا تفسیر خودش بوده است؛ چنانچه بعضى از ائمه؛ همانند بخارى، ربیعة شیخ و امام مالک به آن اشاره کردهاند.
چه بسیار است در فتح البارى و... جملهها، کلمات و عباراتى که حافظان حدیث اشاره کردهاند که آنها از زیادات زهرى است.
السقاف، حسن بن علی بن هاشم بن أحمد بن علوی (معاصر)، تناقضات الألبانی الواضحات فیما وقع له فی تصحیح الأحادیث وتضعیفها من أخطاء وغلطات، ج 3، ص 336، ناشر: دار الامام النووی، عمان – الأردن، الطبعة: الرابعة، 1412هـ ـ 1992 م.
ابن حجر در فتح البارى موارد متعددى در باره مدرجات زهرى در کتاب صحیح بخارى آورده که ما به چند مورد اشاره مىکنیم:
1. تنبیه ) قوله «وبعض العوالی الخ» مدرج من کلام الزهری فی حدیث أنس بینه عبد الرزاق عن معمر عن الزهری... فقال هو إما کلام البخاری أو أنس أو الزهری کما هو عادته.
عبارت «وبعض العوالی.. از ادراجات زهرى است... این مطلب یا کلام بخارى است، یا انس و یا زهرى همانطور که عادت او است!
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج 2، ص 29، تحقیق: محب الدین الخطیب، ناشر: دار المعرفة - بیروت.
2. قال الخطابی هذه الزیادة یشبه أن تکون من کلام الزهری وکانت عادته أن یصل بالحدیث من کلامه ما یظهر له من معنى الشرح والبیان.
ظاهرا این مقدار زیاده از کلام زهرى است؛ عادت او این بود که سخن خویش را در میان روایت وارد مى کرد تا معنى و شرح آن را مشخص کند!
ج 5، ص 38
3. قوله وما نعلم أحدا من المهاجرات ارتدت بعد ایمانها هو کلام الزهری.
عبارت «وما نعلم أحدا من المهاجرات ارتدت بعد ایمانها» این از کلام زهرى است!
ج 5، ص 352.
4. ( قوله فهما على ذلک إلى الیوم ) هو کلام الزهری أی حین حدث بذلک.
عبارت «فهما علی ذلک الى الیوم» این از سخنان زهرى است، یعنى تا زمانى که این روایت را مى گفت!
ج 6، ص 204.
5. ( قوله وهی العوامر ) هو کلام الزهری أدرج فی الخبر
عبارت «وهى العوامر» این از مدرجات کلام زهرى است که در روایت وارد شده است!
ج6، ص204.
و نیز موارد بسیارى؛ از جمله: ج 6، ص 174 و ج 6، ص 249 و ج 7، ص 186 و ج 8، ص 87 و ج 9، ص 404 و ج 10، ص 78 و ج 10، ص 141 و ج 11، ص 507 و ج 12، ص 362 و...
و همچنین نووى، یکى دیگر از بزرگان اهل سنت در باره دو روایتى که از رسول گرامى اسلام صلى الله علیه وآله وسلم در باره جهر و یا اخفات قرائت نماز پشت سر امام جماعت وارده شده، مىنویسد:
( الشرح ) * هذان الحدیثان رواهما أبو داود والترمذی وغیرهما وقال الترمذی هما حدیثان حسنان وصحح البیهقی الحدیث الأول وضعف الثانی حدیث أبی هریرة وقال تفرد به عن أبی هریرة ابن أکیمة، بضم الهمزة وفتح الکاف، وهو مجهول قال وقوله فانتهى الناس عن القراءة مع رسول الله صلى الله علیه وسلم فیما جهر فیه هو من کلام الزهری وهو الراوی عن ابن أکیمة قاله محمد بن یحیى الذهلی والبخاری وأبو داود واستدلوا بروایة الأوزاعی حین میزه من الحدیث وجعله من قول الزهری.
این دو حدیث را ابوداوود، ترمذى و دیگران نقل کردهاند. ترمذى گفته است که این دو حدیث حسن هستند. بیهقى، حدیث اول را تصحیح و حدیث دوم را که حدیث ابوهریره از أبى اکیمه است تضعیف کرده است؛ چرا که أبى اکیمة مجهول است. و نیز بیهقى گفته است که « فانتهى الناس عن القراءة مع رسول الله صلى الله علیه وسلم فیما جهر فیه » از کلام زهرى است که زهرى روایت را از أبى اکیمه نقل کرده است. این سخن را محمد بن یحیى الذهلى، بخارى، ابوداوود گفتهاند. و به روایت اوزاعى استدلال کردهاند، هنگامى سخن زهرى را از حدیث جدا کردهاند و آن را کلام زهرى قرار دادهاند.
النووی، أبی زکریا محیی الدین (متوفای676 هـ)، المجموع، ج 3، ص 311، ناشر: دار الفکر للطباعة والنشر والتوزیع، التکملة الثانیة.
این نشان مىدهد که « مدرجات » زهرى از دیدگاه اهل سنت ارزشى ندارد و الا بیهقى یکى از دلیلهاى ضعف حدیث أبى هریره را اندارج زهرى نمىدانست.
زهری از مدلسین بوده است:
رابعاً: زهرى از مدلسین بوده است؛ چنانچه ابن حجر عسقلانى در کتاب « تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس »، زهرى را در مرتبه سوم از مدلسین قرار داده و در تعریف این مرتبه از مدلسین گفته است:
الثالثة من أکثر من التدلیس فلم یحتج الأئمة من أحادیثهم الا بما صرحوا فیه بالسماع ومنهم من رد حدیثهم مطلقا
افرادى که تدلیس بسیار داشتهاند، ائمه به روایات آنان احتجاج نکردهاند، مگر روایاتى را که در آنها تصریح به سماع کرده باشند؛ و بسیارى از ائمه روایات آنان را مطلقا رد کردهاند!
العسقلانی الشافعی، أحمد بن علی بن حجر أبو الفضل (متوفای852 هـ)، تعریف اهل التقدیس بمراتب الموصوفین بالتدلیس، ج 1، ص 13، تحقیق وتعلیق د. عاصم بن عبد الله القریونی، ناشر: مکتبة المنار ـ اردن، عمان، الطبعة الأولی.
و در ترجمه زهرى مىنویسد:
محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب الزهری الفقیه المدنی نزیل الشام مشهور بالامامة والجلالة من التابعین وصفه الشافعی والدارقطنی وغیر واحد بالتدلیس.
محمد بن مسلم بن عبید الله بن شهاب زهرى فقه مدنى، که در شام زندگى کرده و مشهور به امامت و جلالت و از تابعین بود؛ شافعى و دارقطنى و دیگران او را مدلس خواندهاند!
ج 1، ص 45.
از طرف دیگر عالمان اهل سنت تدلیس و مدلسین تقبیح کرده و تدلیس را برادر کذب دانستهاند؛ چنانچه خطیب بغدادى در الکفایة فى علم الروایة از قول شعبة بن حجاج مىنویسد:
عن الشافعی، قال: «قال شعبة بن الحجاج: التدلیس أخو الکذب... وقال غندر: سمعت شعبة یقول: التدلیس فی الحدیث أشد من الزنا، ولأن أسقط من السماء أحب إلی من أن أدلس... المعافى یقول: سمعت شعبة یقول: لأن أزنی أحب إلی من أن أدلس.
تدلیس، برادر دروغ است. غنذر مىگوید: از شعبه شنیدم که مى گفت: تدلیس در حدیث از زنا بدتر است، من از آسمان سقوط کنم برایم بهتر از این است که تدلیس کنم. معافى مىگوید: از شعبه شنیدم که مىگفت: من زنا کنم، بهتر از این است که تدلیس کنم.
و در ادامه مىنویسد:
«خرّب الله بیوت المدلّسین، ما هم عندی إلا کذابون » و « التدلیس کذب »
خداوند، خراب کند خانه تدلیس کنندگان را، آنها در نزد من جز دروغ نیستند. تدلیس همان دروغ است.
البغدادی، أحمد بن علی أبو بکر الخطیب (متوفای463هـ)، الکفایة فی علم الروایة، ج 1، ص 356، تحقیق: أبو عبدالله السورقی، إبراهیم حمدی المدنی، ناشر: المکتبة العلمیة - المدینة المنورة.
آیا بازهم مىتوان به روایت زهرى اعتماد کرد؟
زهری، دشمن امام علی علیه السلام است:
ثانیاً: زهرى نسبت به امیرمؤمنان علیه السلام بد گویى مىکرده است. ابن أبى الحدید معتزلى شافعى در شرح نهج البلاغه مىنویسد:
وَ کَانَ الزهْرِیُّ مِنَ الْمُنْحَرِفِینَ عَنْهُ علیه السلام
وَ رَوَى جَرِیرُ بْنُ عَبْدِ الْحَمِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ شَیْبَةَ قَالَ شَهِدْتُ مَسْجِدَ الْمَدِینَةِ فَإِذَا الزُّهْرِیُّ وَ عُرْوَةُ بْنُ الزُّبَیْرِ جَالِسَانِ یَذْکُرَانِ عَلِیّاً فَنَالا مِنْهُ فَبَلَغَ ذَلِکَ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (علیه السلام) فَجَاءَ حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِمَا فَقَالَ أَمَّا أَنْتَ یَا عُرْوَةُ فَإِنَّ أَبِی حَاکَمَ أَبَاکَ إِلَى اللَّهِ فَحَکَمَ لِأَبِی عَلَى أَبِیکَ وَ أَمَّا أَنْتَ یَا زُهْرِیُّ فَلَوْ کُنْتُ بِمَکَّةَ لَأَرَیْتُکَ کَرَامَتَکَ.
زهرى نیز از منحرفان نسبت به علی علیه السلام بود. از محمد بن شیبه روایت شده است که روزى در مسجد مدینه زهرى و عروة بن زبیر نشسته بودند و از علی بدگوئى ها میکردند. این خبر بعلی بن الحسین علیه السلام رسید پیش آنها آمده و فرمود: اما تو عروه پدرم با پدرت پیش خدا حکومت بردند خدا به نفع پدرم حکومت کرد. و تو اى زهرى! اگر در مکه بودى نشان مى دادم که چه شخصیتى دارى.
إبن أبی الحدید المدائنی المعتزلی، أبو حامد عز الدین بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفای655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 4، ص 61، تحقیق محمد عبد الکریم النمری، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.
آیا ادعاى کسى را که از نواصب به شمار مىرفته و به همراه سرسختترین دشمنان آن حضرت همواره امیرمؤمنان علیه السلام را سبّ مىکرده است مىتوان در باره اهل بیت علیهم السلام شنید و قبول کرد؟
و امام علی بن الحسین علیه السلام در نامه به زهرى مىنویسد:
... وَ اعْلَمْ أَنَّ أَدْنَى مَا کَتَمْتَ وَ أَخَفَّ مَا احْتَمَلْتَ أَنْ آنَسْتَ وَحْشَةَ الظَّالِمِ وَ سَهَّلْتَ لَهُ طَرِیقَ الْغَیِّ بِدُنُوِّکَ مِنْهُ حِینَ دَنَوْتَ وَ إِجَابَتِکَ لَهُ حِینَ دُعِیتَ فَمَا أَخْوَفَنِی أَنْ تَکُونَ تَبُوءُ بِإِثْمِکَ غَداً مَعَ الْخَوَنَةِ وَ أَنْ تُسْأَلَ عَمَّا أَخَذْتَ بِإِعَانَتِکَ عَلَى ظُلْمِ الظَّلَمَةِ إِنَّکَ أَخَذْتَ مَا لَیْسَ لَکَ مِمَّنْ أَعْطَاکَ وَ دَنَوْتَ مِمَّنْ لَمْ یَرُدَّ عَلَى أَحَدٍ حَقّاً وَ لَمْ تَرُدَّ بَاطِلًا حِینَ أَدْنَاکَ وَ أَحْبَبْتَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ أَ وَ لَیْسَ بِدُعَائِهِ إِیَّاکَ حِینَ دَعَاکَ جَعَلُوکَ قُطْباً أَدَارُوا بِکَ رَحَى مَظَالِمِهِمْ وَ جِسْراً یَعْبُرُونَ عَلَیْکَ إِلَى بَلَایَاهُمْ وَ سُلَّماً إِلَى ضَلَالَتِهِمْ دَاعِیاً إِلَى غَیِّهِمْ سَالِکاً سَبِیلَهُمْ یُدْخِلُونَ بِکَ الشَّکَّ عَلَى الْعُلَمَاءِ وَ یَقْتَادُونَ بِکَ قُلُوبَ الْجُهَّالِ إِلَیْهِمْ فَلَمْ یَبْلُغْ أَخَصُّ وُزَرَائِهِمْ وَ لَا أَقْوَى أَعْوَانِهِمْ إِلَّا دُونَ مَا بَلَغْتَ مِنْ إِصْلَاحِ فَسَادِهِمْ وَ اخْتِلَافِ الْخَاصَّةِ وَ الْعَامَّةِ إِلَیْهِمْ.
بدان که سادهترین نمونه کتمان و سبکترین بارى که (در این راه) به دوش مىکشى، این است که ترس و وحشتى را که ستمگر ( از عواقب بیدادگرى و مردم آزارى در دل ) دارد تو با نزدیک شدن به او ( به عنوان یک مقام دینى ) و پذیرفتن دعوت گاه و بیگاهش تسکین مىدهى، و راه ضلالت را برایش هموار مىکنى. من چه بیمناکم که تو فردا با گناه خود همراه ستمگران وارد شوى، و از آن دست مزدها که براى همکارى با ستمگران دریافت کردهاى بازخواست شوى، تو اموالى را به ناحق گرفتهاى، به کسى نزدیک شدهاى که حق هیچ کس را رد نمىکند، و تو نیز با نزدیکى به او باطلى را بر نمىگردانى، با آن که به دشمنى خدا برخاسته طرح دوستى ریختهاى، مگر نه این است که با این دعوت ها مىخواهند تو را چون قطب آسیا محور بیدادگرى ها قرار دهند، و ستمکارىها را گرد وجود تو بچرخانند؟ ترا پلى براى بلاها ( و مقاصد ) شان سازند، نردبان گمراهى ها و مبلغ کجرویهایشان باشى، و به همان راهى برندت که خود مىروند؟
مىخواهند با وجود تو عالمان راستین را در نظر مردم مشکوک سازند، و دلهاى عوام را بسوى خود کشند. [ اى عالم دین فروخته ] کارى که به دست تو مىکنند از عهده مخصوصترین وزیران و نیرومندترین همکارانشان بر نمىآید، تو بر خرابکاریهاى آنان سرپوش مىنهى، پاى خاص و عام را به بارگاهشان مىگشائى...
الحرانی، أبو محمد الحسن بن علی بن الحسین بن شعبة (ق4هـ)، تحف العقول عن آل الرسول صلى الله علیهم، ص276، تصحیح و تعلیق: علی أکبر الغفاری، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامی ـ قم، الطبعة: الثانیة، 1404هـ.
از این نیز که بگذریم، زهرى از کسانى است که از عمر بن سعد روایت نقل کرده است و با این کار دشمنى خود را با اهل بیت علیهم السلام آشکار نموده است. عمر سعدى که جگر گوشه رسول خدا را با آن وضع فجیع به شهادت رساند و نوامیس رسول خدا را به اسارت گرفت. ذهبى مىنویسد:
عمر بن سعد بن أبی وقاص، عن أبیه، وعنه ابنه إبراهیم، وقتادة، والزهری.
عمر بن سعد، از پدرش روایت نقل کرده و از او پسرش ابراهیم، قتاده و زهرى روایت نقل کردهاند.
الذهبی، شمس الدین محمد بن أحمد بن عثمان، (متوفای748هـ)، الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج 2، ص 61، رقم: 4058، تحقیق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامیة، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.
آیا چنین کسى مىتواند مورد اعتماد باشد؟ آیا روایت چنین کسى مىتواند منبع عقائد مسلمانان باشد؟
نتیجه:
اولا: اصل وجود دخترى به نام امّکلثوم از حضرت زهرا سلام الله علیها جاى تردید دارد و عدهاى از محققین شیعه و سنى صریحا منکر وجود دخترى به نام امّکلثوم شدهاند.
ثانیاً: امّکلثومى که با عمر ازدواج کرده، دختر ابوبکر بوده نه دختر امیر مؤمنان علیه السلام.
ثالثاً: بر فرض این که چنین ازدواجى با دختر امیرمؤمنان صورت گرفته باشد، طبق روایات شیعیان با زورگویى و اجبار بوده است؛ بنابراین، هیچ خدمتى به حسن روابط بین اهل بیت و خلیفه دوم نمىکند.
پیشینه تحقیق:
کتابهاى بسیارى در باره ازدواج امّکلثوم نوشته شده که محققین گرامى مىتوانند به آنها مراجعه بفرمایند. ما به چند مورد اشاره مىکنیم:
المسائل العُکبریة و المسائل السرویة، شیخ مفید رضوان الله تعالى علیه (متوفاى 413هـ)
تزویج امّکلثوم لعمر، سید مرتضى علم الهدى (متوفاى 436هـ)؛
رسالة فى تزویج عمر لامّکلثوم بنت علی ( ع )، الشیخ سلیمان بن عبد الله الماحوزى (متوفاى1121 هـ)؛
قول محتوم فى عقد امّکلثوم، سید کرامة علی الهندى، چاپ هند، 1311هـ؛
العجالة المفحمة فى ابطال روایة نکاح امّکلثوم (فارسی)، سید مصطفى ابن السید محمد هادى بن مهدى بن دلدار علی نقوى (متوفاى 1323هـ)؛
کنز مکتوم فى حل عقد امّکلثوم، سید علی اظهر الهندى الکهجوى (متوفاى 1352هـ)؛
تزویج امّکلثوم بنت امیرمؤمنان علیه السلام وانکار وقوعه، الشیخ محمد الجواد البلاغى (متوفاى1352هـ؛
زواج امّکلثوم، سید علی الشهرستانى (معاصر)؛
إفحام الأعداء والخصوم بتکذیب ما افتروه على سیدتنا امّکلثوم علیها سلام الحی القیوم، الموسوی الهندی، السید ناصر حسین (معاصر)،
فى خبر تزویج امّکلثوم من عمر و تزویج امّکلثوم من عمر، سید علی المیلانى (معاصر).
و....